آشنایی با شاعر
یوهان کریستان فریدریش هولدرلین[1] (20 مارس 1770 – 6 ژوئن 1843) یکی از شاعرانِ غناییِ بزرگِ آلمان است که آثارِ او ملهم از سبکِ کلاسیکِ یوهان ولفگانگ فون گوته[2] و فریدریش شیلر[3] است. همچون گوته و شیلر، نخستین اشعارِ او نیز به تقلید از ادبیاتِ یونانِ باستان به نگارش در آمدند، امّا همچنان که شاعر به پختگی هر چه بیشتری دست مییافت آثارِ او نیز در سبکی کاملاً تازه و بدیع خلق میشدند، در عینِ آنکه همچنان متأثّر از اسطورههای یونان بودند، و از جنبشِ نوپدیدِ رومانتیسیسم و چشماندازِ عرفانیای که مختصِ شخصِ هولدرلین بود نیز تأثیر پذیرفته بودند.
هولدرلین شخصیّتی عمیقاً معنوی داشت. ناکامیهای عاطفی و فشارهای ناشی از شاعری (و شاعری بینوا بودن) تأثیراتِ مخرّبی بر او گذارد، و در میانههای دهۀ چهارمِ زندگیاش به ورطۀ جنونی نسبی در افتاد که هرگز نتوانست از آن رهایی بیابد. هولدرلین در طولِ حیاتش هرگز به شهرت و آوازهای دست نیافت، هر چند آثارِ او در نزدِ شماری از نزدیکترین دوستانش که از تأثیرگذارترین شاعران و فلاسفۀ تاریخِ آلمان هستند از جایگاهی والا برخوردار بود. او در عینِ گمنامی و ناشناختگی در گذشت، و تا یک قرن پس از مرگِ او نیز آگاهی و شناختِ ادبیِ حقیقیای از آثارِ او حاصل نشد، تا آنکه در نهایت شماری از پژوهشگرانِ قرنِ بیستم به بازشناسیِ او پرداختند.
هولدرلین از زمانِ کشف دوبارهاش همچون شاعرِ معاصرِ خود ویلیام بلیک[4] به دیدۀ یکی از بزرگترین «شاعرانِ گمشدۀ» عصرِ رمانتیک نگریسته شده است. بسیاری امروزه هولدرلین را شاعری قرنها فراتر از عصرِ خویش میدانند؛ اشعارِ او شاملِ بسیاری از نقاطِ عطفِ تجربیای است که سالها بعد مؤلّفانِ مدرن و پستمدرن به آن گرایش پیدا کردند. او یکی از نخستین شاعرانِ آلمانی زبانی است که وزن و عروض را در آثارِ خود بهکلّی کنار گذاشت، و ابیات را به شیوۀ آزاد، مقطّع و جریانِ سیّالِ آگاهی که بسیار به سبکِ شاعرانِ آوانگاردِ عصرِ حاضر شبیه است به نگارش در آورد. او همچنین مانندِ بلیک اسطورهشناسیِ خاصِّ خود ابداع کرد، که پژوهشگرانِ امروز هنوز هم در حالِ کشفِ رموز و مفاهیمِ نهفته در دلِ آن هستند. با گذشتِ زمان، بیش از پیش آشکار میگردد که بر خلافِ تلقّیِ زمانۀ هولدرلین از او به عنوانِ یک انسانِ مجنون و گوشهنشین، او یکی از مستعدترین و ناشناختهترین شخصیّتهای عصرِ خود بوده است.
زندگی
هولدرلین در شهرِ لاوفن آم نکار[5] در خطّۀ وورتمبرگ[6] زاده شد. او در مدرسۀ علومِ دینیِ توبینگر استیفت[7] به تحصیل پرداخت، جایی که در آن با دو تن از فلاسفۀ نامدارِ آینده گئورگ ویلهلم فریدریش هگل و فریدریش ویلهلم جوزف فون شلینگ دوست و هماتاق بود. در همین دوران بود که این چند تن بر اندیشههای یکدیگر تأثیر گذاشتند، و عدهای در اینباره معتقدند که احتمالاً به واسطۀ هولدرلین بوده است که توجّهِ هگل به اندیشههای هراکلیتوس در بابِ یگانگیِ اضداد جلب شده است، که بعدها هگل آن را در قالبِ مفهومِ دیالکتیکِ خود بسط و توسعه داد. عدّهی دیگر نیز این دیدگاه را دربارۀ شلینگ و روابطِ دیالکتیکیای که در اثرِ خود «الوهیّتهای ساموتراکی»[8] بیان کرده است طرح میکنند.
از آنجایی که هولدرلین از خانوادهای کمبضاعت سر بر آورده بود (مادرِ او دو بار بیوه شده بود)، و به مشاغلِ کلیسایی نیز تمایلی نداشت، بهناچار مجبور بود که هزینههای زندگیِ خود را از طریقِ تدریسِ خصوصی برای فرزندانِ خانوادههای ثروتمند تأمین کند. زمانی که به تدریسِ خصوصی برای پسرانِ یاکوب گونتارد[9] بانکدارِ فرانکفورتی مشغول بود عاشقِ زوزِته[10]، همسرِ گونتارت، شد، کسی که مبدّل به عشقِ عظیم و ماندگارِ او گردید. شخصیّتِ دیوتیما در رمانِ مراسلهای او «هیپریون» در حقیقت نمادی از زوزته گونتارد است.
هولدرلین وقتی در ملأعام توسّطِ گونتارد موردِ توهین قرار گرفت کارِ خود در منزلِ آن بانکدار رها کرد، و بارِ دیگر در مضیقۀ مالی قرار گرفت. در آن زمان شماری از اشعارِ او به واسطۀ نفودِ فریدریش شیلر که گاه در نقشِ حامیِ او ظاهر میشد منتشر شده بود. او ناچار به دریافتِ مستمری مختصر از سوی مادرش برای گذرانِ زندگی گردید.
در آن زمان تشخیص داده شده بود که هولدرلین از اختلالِ خودبیمارانگاریِ[11] شدید رنج میبَرَد، وضعیّتی که پس از آخرین دیدارِ او با زوزته گونتارد در سالِ 1800 وخیمتر شد. در سالِ 1802 شغلِ تازهای به عنوانِ آموزگارِ خصوصیِ فرزندانِ کنسولِ هامبورگ در بوردوی فرانسه پیدا کرد، و با پای پیاده خود را به آنجا رساند. یکی از بزرگترین سرودههایش «یادواره» را به مناسبتِ این سفر و اقامتش در آنجا سرود. با این حال، چند ماه بعد میبایست به آلمان باز میگشت، زمانی که نخستین نشانههای اختلالِ ذهنیاش را که با شنیدنِ خبرِ مرگِ زوزته شدّت گرفته بود داشت بروز میداد.
در سالِ 1807، زمانی که بهشدّت به ورطۀ جنون در افتاده بود، به خانۀ نجّاری توبینگنی به نامِ ارنست زیمر[12] که دارای گرایشها و علایقِ ادبی بود و از جمله ستایشگرانِ رمانِ «هیپریون» به شمار میرفت آورده شد. هولدرلین 36 سالِ پایانیِ عمرِ خویش را در خانۀ زیمر، اتاقِ برجِ فوقانی، مشرف به درّۀ زیبای نکار، گذراند و تا زمانِ مرگش در سالِ 1843 تحتِ سرپرستی و مراقبتِ خانوادۀ او قرار گرفت. ویلهلم وایبلینگر[13]، شاعرِ جوان و از ستایشگرانِ او، شروحی تکاندهنده و تأثّرآور از روزهای زندگی هولدرلین در این سالیانِ طولانی و راکد از خود بر جای گذاشته است.
آثار
اشعارِ هولدرلین که امروزه یکی از نقاطِ اوجِ ادبیاتِ آلمان و غرب به شمار میرود خیلی زود پس از مرگِ او به دستِ فراموشی سپرده شد. ناخوشیها و خلوتنشینیهای او باعث شد که یادِ او از اذهانِ عمعصرانش ناپدید گردد. هر چند که در طول حیاتش برگزیدهای از آثارِ او توسّطِ دوستانش به چاپ رسیده بود، امّا در سراسرِ قرنِ نوزدهم توجّهی به اشعارِ او نشد. در آن دوره، هولدرلین به عنوانِ مقلّدِ محضِ شیلر و جوانی رماتیک و سودایی شناخته شده بود. تنها در اوایلِ قرنِ بیستم بود که نوربرت فون هلینگرات[14] به کشفِ دوباره او همّت گمارد. همچون شاعرِ همعصرِ خود ویلیام بلیک، که او نیز برچسبِ دیوانگی خورده و برای سالیانی دراز موردِ بیتوجّهی قرار گرفته بود، هولدرلین با شناختِ دوبارهای که از او انجام شد بهیکباره صاحبِ ارج و احترامی عظیم گردید؛ او امروزه به دیدۀ بسیاری از ادبا و پژوهشگران به عنوانِ یکی از خلّاقترین و بااستعدادترین شاعرانِ عصر خویش قلمداد میشود.
یکی از نخستین تغییراتی که در اینباره رخ داد بازنگری در بابِ شخصیّتِ هولدرلین بود. در طیِّ سالیانِ متمادی، منتقدان او را به شخصیّتی ایدهالیست و رماتیکی ناتوان تقلیل داده بودند که تمامیِ روز را سرگرمِ رؤیاها یا جنونِ خویش در بسترِ آرمیده، و خود را کاملاً از مسائل دنیای واقعی بر کنار نگاه داشته است. اما واقعیّتِ امر این است که هولدرلین شخصیّتی عملگرا داشت و فرزندِ زمانۀ خود بود. او از نخستین حامیانِ انقلابِ فرانسه بود – در زمانِ تحصیل در مدرسۀ علومِ دینیِ توبینگن، او و شماری از همقطارانش از انجمنی جمهوریخواه یک «درختِ آزادی» در محوّطۀ بازار کاشتند، تا اینگونه دوکِ بزرگ را به آگاهانیدنِ دانشآموزانِ مدرسه تشویق کرده باشند. او یکی از ستایشگرانِ پُرشورِ ناپلئون بناپارت بود، و یکی از نخستین دوبیتیهای خویش را در بزرگداشتِ او سرود (ناگفته نماند که از قضا یکی از کسانی که دقیقاً با او همنسل بود، یعنی بتهوون، نیز در عوانِ جوانی یکی از آثارِ خویش به نام اروئیکا[15] را به جنرالِ کورسیکایی تقدیم کرده بود).
هولدرلین نیز همچون عمعصرانِ بزرگسالترِ خود گوته و شیلر، از ستایشگرانِ پُرشورِ فرهنگِ یونانِ باستان بود، لیک بینش و تلقّیِ خاصِّ خود را نسبت به آن داشت. بسیاری بعدتر، فریدریش نیچه و اخلافِ او پی بُردند که او نخستین شاعری است که حضورِ یونانِ دیونیسی و اورفهای را در آیینهای سرّی تشخیص داده است. او این سنّتهای عرفانی و باستانی را در قالبِ یک تجربۀ دینیِ تماماً اصیل با پارساییِ زادبومِ خویش شوابن[16] در هم آمیخت. برای هولدرلین، خدایانِ یونان صرفاً تماثیلی مومی و گچین از دلِ سنّتهای قراردادیِ جهانِ کلاسیک نیستند، بلکه پدیدههایی هستند با حضوری زنده و واقعی، که به طرزی اعجابانگیز حیاتبخش و در عینِ حال هراسناک هستند. اشعاری همچون «وقتی یک پسربچه بودم...» از جمله بهترین نمونههای آثارِ اوّلیّۀ او، متأثّر از اساطیرِ یونان، هستند.
هولدرلین در بزرگترین اشعارِ دورانِ پختگی و بلوغش سبکی بزرگ-مقیاس، فراگیر و بیقافیه را در پیش گرفت. در این دوران، او علاوه بر سرودها و مراثی بلندش – همچون «مجمعالجزایر»، «نان و شراب» و «پاتموس» - در امثال و دوبیتیها و البته سرودههای کوتاهش همچون «در میانۀ حیات» نیز به شیوۀ موجزتر و قاطعانهتری طبعآزمایی کرد؛ اشعاری که نه تنها از لحاظِ شیوۀ آزاد و مدرنشان قابلتوجّهاند، بلکه حاوی تصاویری هستند که به طرزی هنرمندانه موجز و فشرده بیان شدهاند، مانند آنچه در سرودۀ «در میانۀ حیات» میبینیم.
هولدرلین در سالیانِ جنون نیز گاه دست به قلم میبُرد، و رباعیاتی مقفّی و بیپیرایه را که از خلوص و زیباییای کودکانه برخوردار بودند به نگارش در میآورد، و در پایان آنها را با نامهای مستعارِ خیالیای همچون اسکاردنلی[17] امضا میکرد. این اشعار واپسین که سرشار از زیباییها و تصاویرِ هومری هستند در آسایشگاه یا برجِ فوقانیِ منزلِ زیمر به نگارش در آمدند و از همین رو به «اشعارِ برج» نامبُردار گشتهاند. عدّهای بر آناند که این اشعار تبلوری از افکارِ حقیقی او هستند و از همین رو، بزرگترین بخش از آثارِ او را تشکیل میدهند. عدّهای دیگر نیز حتّی پا را فراتر از این میگذارند و مدّعی هستند که جنونِ او امری ارادی بوده است. چنین ادعاهایی امروزه به عنوانِ گزافهگوییهایی رمانتیک نادیده انگاشته میشوند، هر چند که ارزیابیهای انتقادیِ اشعارِ برجِ هولدرلین همچنان رو به گسترش است، و شاعران و منتقدانِ پُرشماری این دیدگاه را مطرح میکنند که علیرغمِ جنونِ احتمالیِ هولدرلین، اشعارِ واپسینِ او از قرنها پیشتر طلایهدارِ سبکی از شاعری بوده است که در آن مجازها و کنایههای ادبی که بعدها قرار بود بنیانهای پستمدرنیسم را شکل بدهند در حالِ شکلگیری بودهاند. در میانِ قطعاتِ پراکنده و گاه اشعارِ نامتجانسِ هولدرلین، میتوان جواهراتِ صیقلیای را یافت که نشان میدهند او در گیر و دارِ ناتوانیها و رنجوریهای خویش نیز همچنان صاحبِ عظمتی شعری بوده است. هولدرلین یکی از قطعاتِ خود را با ویرگول به پایان میرساند، که یادآور این جملۀ ماتسوئو باشو[18] هایکوسرای معروفِ ژاپنی است که: «کلمات میایستند/لیک معنا همچنان به راهِ خویش ادامه میدهد».
تأثیرات
هر چند سبکِ مناجاتگونۀ هولدرلین بهشدّت شخصی و همچون عقیدهای اصیل در بابِ الوهیّت است، و انتقالِ حسّیِ آن به دیگری در اغلبِ موارد حالتی کاریکاتورگونه به خود میگیرد، لیک اشعارِ کوتاه و مقطّعِ او تأثیراتِ خود را بر گئورگ تراکل[19] و نسلهای پس از او در شعرِ آلمانی بر جای گذاشتهاند، و اسلوبِ مرثیهوارِ او نیز در آثارِ راینر ماریا ریلکه[20] جلوهای درخور یافته است. او بر اشعارِ هرمان هسه[21] نیز تأثیراتِ خویش را بر جای نهاد.
ترجمۀ هولدرلین از آثارِ سوفوکل نیز در طولِ حیاتش با بازخوردِ مناسبی مواجه نشد و عدّهای آنها را آثاری خامدستانه و تصنّعی تلقّی کردند. در قرنِ بیستم، شماری از نظریهپردازان فنِّ ترجمه همچون والتر بنیامین[22] به دفاع از این آثار، و اثباتِ اهمّیّتِ آنها به عنوانِ الگویی تازه و تأثیرگذار از ترجمه پرداختند.
هولدرلین در عینِ شاعری، متفکّری بود که قطعاتی را نیز در بابِ نظریۀ شاعری و بعضی مقولاتِ فلسفی به نگارش در میآورد. آثارِ نظریِ او همچون مقالاتِ «شدن در انحلال»[23] و «قضاوت و وجود»[24] هر چند که در نگاهِ اوّل غامض و صعب مینمایند، اما حاویِ بینشها و اندیشههایی ژرف هستند. در این آثار، مسائلِ کلیدی و بنیادینی که هماتاقانِ او در توبینگن، هگل و شلینگ، نیز در آثارِ خود به آن پرداختهاند طرح شده است. هر چند که اشعارِ او «نظریهمحور» نیستند، لیک در تفاسیری که توسّطِ متفکّرانِ تکثّرگرایی همچون مارتین هایدگر و تئودور آدورنو[25] بر بعضی اشعارِ ژرفتر او نوشته شده، تأمّلاتِ فلسفیِ عمیقی را میتوان یافت.
دانلود برگزیده اشعار فریدریش هولدرلین:

[1] Johann Christian Friedrich Hölderlin
[2] Johann Wolfgang von Goethe
[8] The Deities of Samothrace
[14] Norbert von Hellingrath
[23] Das Werden im Vergehen