لئونارد ساکس
Leonard Sax
Journal of Medical Biography
Volume 11
February 2003
مترجم:
عبدالحسین عادلزاده
بهمن 1397
دانلود فایل PDF مقاله
چکیده: استنباط بسیاری از محققان این بوده که عامل ناتوانیِ ذهنیِ نیچه سیفلیس بوده است. مروری دقیق بر شواهد موجود حاکی از آن است که این تلقیِ عمومی به احتمالِ زیاد نادرست است. فرضیۀ سیفلیس با بسیاری از شواهد موجود همخوانی ندارد. فرضیههای دیگر – مانند یک منینژیومای[1] خَلفی-حلقوی[2] سمتِ راستیِ دیرپیشرونده – با شواهد موجود همخوانیِ منطقیِ بیشتری دارند.
فریدریش نیچه (1900-1844) به عنوان یکی از تاثیرگزارترین فیلسوفانِ مدرن شناخته میشود. رماننویسانی همچون توماس مان، نمایشنامهنویسانی همچون جورج برنارد شاو، روزنامهنگارانی همچون اچ. ال. مِنکِن[3] و فلاسفهای همچون مارتین هایدگر، کارل یاسپرز، یاکوب دریدا و فرانسیس فوکویاما همگی نیچه را به عنوان منبع اصلیِ الهام خویش در نگارش آثارشان معرفی کردهاند. محققان امروزه نیچه را معمولاً اینگونه میشناسند:
فیلسوفی محوری در فرایند حرکت به سوی پستمدرنیسم... . کمتر جنبش فکری و هنریای را میتوان یافت که بهنوعی خود را منتسب به او نکرده باشد.[4]
نیچه در ژانویۀ 1889 در سن 44 سالگی دچار ناتوانیِ ذهنی گردید. پیش از آنکه مادرش در مارس 1890 مسؤولیت مراقبت از او را بر عهده بگیرد، در بازل و پس از آن در یِنا[5] بستری شده بود. نیچه در نهایت در اوت سال 1900 در گذشت. از دهۀ 1950 به این سو، عقیدۀ عمومی بر آن بوده است که ناتوانی ذهنیِ او بر اثر سیفلیس حادث شده است. مقصود ما نیز در این نوشتار آن است که نشان دهیم این عقیدۀ عمومی و شایع دربارۀ بیماریِ نیچه میتواند نادرست باشد و در عَوَض با بررسی شواهد، تشخیصی استوارتر و قابلِ قبولتر را ارایه کنیم. پرسش دیگری که در اینجا ممکن است مطرح شود این است که اگر نیچه سیفلیس نداشته، چگونه چنین تشخیصی صورت گرفته، و چگونه به نظریۀ غالب در بابِ نوع بیماری او مبدّل شده است؟ در نیمۀ دوم این نوشتار به این موضوعات خواهیم پرداخت.
زوال ذهنی
5 آوریل 1888 بود که نیچه در آپارتمان اثاثیهدارِ کوچکی واقع در ویا میلانو[6] 20 در تورینِ ایتالیا ساکن شد. چیزی نگذشت که صاحبخانۀ او داویده فینو[7] متوجه شد که مستأجر جدید او عادات بخصوصی مثل بلند صحبت کردن با خودش موقعِ تنها بودن در اتاق، دارد. ماه دسامبر فرا رسیده بود که فینو متوجه شد رفتار نیچه دارد عجیبتر میشود: او پول پاره میکرد و آن را در سطل زباله میریخت، عریان میرقصید و اصرار داشت که تمام نقاشیهای اتاقِ او میبایست برداشته شود تا هر چه بیشتر شبیهِ معبد به نظر برسد.[8]
در 3 ژانویۀ 1889، نیچه توسط دو پلیس تورینی بخاطر ایجاد مزاحمت عمومی مورد توبیخ قرار گرفته بود: آنچه که واقعا اتفاق افتاد به درستی مشخص نیست (داستان معروف و پرتکراری که در بسیاری جاها نقل شده – که نیچه در سمت دیگر پیزا کارلو آلبرتو[9] اسبی را دید که شلاق خورده و به سوی آن شتافت و دستاناش را بر گرد گردن اسب حلقه کرد و پس از آن نقش بر زمین شد – توسط ورکیا[10] نشان داده شده است که ساختگی و نامعتبر است.[11]) فینو صاحبخانۀ او پلیسها را متقاعد کرد که مسؤولیتِ نگهداری از نیچه را به او واگذار کنند. نیچه در همان زمان، شروع به نوشتنِ نامههایی مختصر و با مضمونی عجیب کرده بود. او به همکار سابقاش یاکوب بورکهارت[12] چنین مینویسد که:
من قیافا[13] را به زنجیر کشیدهام. سال پیش به شیوهای بسیار طولانیمدت توسط پزشکان آلمانی به صلیب کشیده شده بودم. [قیصر] ویلهلم، بیسمارک و تمام یهودستیزها بر افتادهاند.[14]
همچنین به دوستش متا فون سالیس[15] مینویسد:
خدا بر روی زمین است. نمیبینی که چطور تمام آسمانها به جشن و شادی مشغولاند؟ به تازگی تسلط بر مُلک خویش را به چنگ آوردهام و پاپ را به زندان انداختهام، و میخواهم بدهم ویلهلم، بیسمارک و [سیاستمدار یهودستیز آدولف] استوکر را با تیر بزنند.[16]
به نزدیکترین دوستش الهیدان فرانتس اوِربِک[17] مینویسد:
توجه جهان در چند سال آینده معطوف به رأسِ خود خواهد بود: زیرا خدای کهن کناره گرفته است و از امروز به بعد من بر جهان حکم خواهم راند.[18]
اوربک به محض دریافت این نامه به تورین شتافت و ترتیب پذیرش نیچه در آسایشگاهی روانی نزدیک خانۀ خودش در بازلِ سوییس را داد.
نیچه در زمان افول خویش مشهور و شناختهشده نبود. این امر در فهم چرایی و چگونگیِ تشخیصِ اشتباهِ ناتوانیِ ذهنیِ نیچه از اهمیت بنیادینی برخوردار است. نیچه در زمانِ پذیرشاش در ژانویۀ 1889 در آسایشگاه روانی بازل، شخصیتی گمنام و معمولی بود. وقتی چند هفته بعد به درخواست مادرش برای اینکه به محل زندگیِ او نزدیکتر باشد، به آسایشگاهی در ینا منتقل شد، در یک بخش بزرگ و بازِ درجه دو بستری شده بود؛ چرا که مادرش توان پرداخت هزینههای مکانی درجه اول و اتاقی خصوصی را برای او نداشت. بیماران بستری در بخشهای درجه دو معمولاً مراقبتهای بخصوصی را از سوی کارکنان و خدمه دریافت نمیکردند و نیچه نیز به عنوان یکی از آنها چنین وضعیتی را دارا بود. با این همه، ناتوانیِ ذهنی در یک مرد 44 ساله در آن دوران بهنظر هیچگونه چالش تشخیصیای را باعث نمیشده است. آسایشگاه موارد (بهظاهر) مشابه بسیاری را داشت. در این موارد تشحیص همیشه dementia paralytica بود که همچنین با عنوان فلج عمومیِ جنون، فلجِ پیشرونده یا فلجِ سیفلیس[19] نیز شناخته میشد – شکلی از سیفلیس که در آن مغز بیش از هر اندام دیگری تحت تاثیر قرار میگیرد.
در سال 1889، سیفلیس فلجی حکم مرگ را داشت. چنین بیمارانی در حالت معمول با چهرهای بیروح، گفتاری نامفهوم و در-هم، و به طور خاص رعشۀ بدون اختیار زبان هنگام بیرون آوردن آن شناخته میشدند.[20] پس از گذشت هفتهها یا ماهها این رعشهها میتواند گسترش پیدا کند و با ضعف (فلج ناقص عضلانی) دستها و پاها که میتواند آنقدر سخت باشد که مشابه فلج کامل رخ بنماید، همراه شود. در چنین مواردی، مرگ بیمار پس از 18 الی 24 ماه پس از بروز اولین نشانگان بیماری اتفاق میافتاد. در آن دوران درمان مؤثری برای آن وجود نداشت.
معاینات پزشکی پس از گذشت مدت زمانی کوتاه از پذیرش نیچه در آسایشگاه به انجام رسیدند. پزشک مسؤول پذیرش که ظاهراً تصور کرده بود بیمار تازۀ آنها قربانیِ دیگری از فلج سیفلیس است، به بررسی و معاینۀ زبان نیچه پرداخته بود که آیا هنگام بیرون آوردن دچار لرزش هست یا خیر؛ چون لرزش زبان مشخصاً از نشانههای محرزِ فلج سیفلیس به شمار میرفت. پزشک او پس از معاینه نوشت: «زبان کاملاً پوشیده از پُرز است؛ هیچ انحراف و لرزشی دیده نمیشود!»[21] در حقیقت، تنها نشانۀ غیر طبیعیای که در این معاینات مشاهده شد، اندازۀ نامتقارن مردمکهای او بود: مردمک سمت راست بزرگتر مردمک سمت چپ بود و به نور واکنش کند و ضعیفی نشان میداد.
کسی به پزشک معاین نگفت که تفاوت اندازه در مردمکها چیز تازهای در نیچه نبوده است. مردمکِ سمتِ راستِ نیچه از دوران کودکی بزرگتر از مردمکِ سمتِ چپ او بوده است (عکس پایین را نگاه کنید). بر اساس همین نشانۀ غیرِ طبیعی – و همچنین توهمات گرافهگونه نیچه - بود که فلج سیفلیس به عنوان عامل بیماری تشخیص داده شد.
تشخیص سیفلیس
تشخیص سیفلیس در این مورد بر اساس اندازۀ بزرگ و نامتقارن مردمک سمت راست و واکنش ضعیف آن به نور، و همچنین ظهور (احتمالاً) ناگهانی گزافهگوییها و اندیشههای عجیبوغریب او و بروز ناتوانی ذهنی انجام پذیرفته بود. بیایید نخست کارمان را با بررسی دقیقتر این نشانگان شروع کنیم و سپس پیش به سوی شواهد نفیکنندۀ تشخیصِ صورتگرفته حرکت کنیم.
مردمکهای نامتقارن
مادر نیچه در هنگام کودکیِ او مشاهده کرده بود که مردمک راست او از مردمک چپاش بزرگتر است.[22] نخستین معاینۀ چشمپزشکیِ نیچه در پنجسالگی او توسط پروفسور شلباخ[23] در ینا انجام گرفته بود. پروفسور شلباخ دریافته بود که کودک از یک نزدیکبینی که در چشم راست او سختتر از چشم چپاش است، رنج میبرد. چشم سمت راست برای اصلاح به یک لنز بسیار قویتر (شش دیوپتر) نیاز داشت. شلباخ نیز همچون مادر نیچه اشاره میکند که مردمک سمت راست به طور قابلِ توجهی بزرگتر از مردمک سمت چپ است.[24] چهل سال بعد، این عدم تساوی در اندازۀ مردمکها بار دیگر مورد توجه قرار گرفت؛ این بار به عنوان نشانهای از گسترگیِ بیشتر بیماری و یک مورد ناخوشایند بالینی در آسایشگاه بازل.
واکنشِ کندِ مردمکِ راست به نور
در ژانویۀ 1889 پزشک معاین مشاهده کرد که مردمک سمت راست نیچه در واکنش به نور کندتر از مردمک سمت چپ تنگ میشود. این نشانه را در سیفلیس میتوان مشاهده کرد، اما توجیهاتِ بسیارِ دیگری را نیز میتوان برای آن ارایه داد.
ما میدانیم که چشم راست نیچه عملاً از حدود 30 سالگیِ او نابینا بوده است (پایین را ببینید). یک توضیح سرراست برای واکنش ضعیف و کند مردمک سمت راست او به نور میتواند این باشد که چشم راست او به واسطۀ شرایط پیشین بیناییِ او آنچنان دچار تخریب شده بوده است (پایین بیشتر آن را مورد بحث قرار دادهایم)، که محرّکههای نوری تاثیرگذاریِ کمتری بر آن داشتهاند.
توجیهِ دیگری را نیز در رابطه با واکنش غیرِ طبیعیِ مردمک سمت راست به نور میتوان متصور شد. به عنوان مثال، در انواع خاصی از میگرن شدید، فقدان موقت حساسیت مردمک به نور اتفاق میافتد؛ که پس از تکرار دورههای میگرن شدید، این فقدان حساسیت به نور میتواند شکلی دائمی و همیشگی به خود بگیرد.[25] تومور مغزیای که به طور مستقیم یا غیرِ مستقیم بر عصب سوم جمجمهای فشار وارد میکند نیز به همینگونه میتواند باعث از بین رفتن حساسیتهای مردمک شود.[26] همچون یک مورد بالینی مشاهدهشده در سال 1917 – زمانی که هنوز فلج سیفلیس بسیار شایع بود:
درست است که بسیاری از موارد اختلال مردمکها به سیفلیس مربوط میشود، اما این نشانه موردی کماهمیت یا بیاهمیت در این رابطه تلقی میشود، زیرا نواقص مادرزادی و عوارض جراحات و ترمیمها نیز ممکن است تاثیراتی مشابه آنچه در سیفلیس میبینیم به جای بگذارند.[27]
ظهور (بهظاهر) ناگهانی گزافهگوییها و اندیشههای عجیب
همچنان که پیشتر در بالا اشاره شد، نیچه هنگام پذیرش در آسایشگاه بازل از خود توهماتی عجیب و گزافهگونه بروز میداد. پزشکان آسایشگاه اینطور حدس میزدند که این توهمات غیرِ معمول میتواند مرحلهای تازه از بیماری باشد که در کنار شرایط ذهنیِ پیشین او، یک افول و اضمحلالِ کاملِ روانی را شکل داده است.
این حدس آنها نادرست بود. گفتهها و رفتارهای عجیب و گزافهگونۀ نیچه بیشتر اوجِ یک گرایشِ رفتاری در گذر سالیان متمادی بود تا یک مرحلۀ تازه. نیچه وقتی در سال 1884 (40 سالگی) سه بخش ابتدایی «چنین گفت زرتشت» را به پایان رسانید، به دوستش اروین روده[28] چنین نوشت:
من با کتاب زرتشت زبان آلمانی را به اوج تجسم خویش رسانیدم. پس از لوتر و گوته قدم سوم مهمی میبایست برداشته میشد – بگو ببینم دوست قدیمی، آیا تاکنون یک چنین ترکیبی از قدرت، انعطاف و خوشآهنگی وجود داشته است.[29]
به دوست دیگرش پائول لانسکی[30] در سال 1884 مینویسد که زرتشت «مهمترین کتاب تمامیِ اعصار و مردمانی است که تاکنون وجود داشتهاند.»[31] در 21 می 1884 – بیش از 4 سال پیش از زوال ذهنیاش – چنین مینویسد:
اگر به چنین بلندایی دست نیابم که تمامیِ هزارهها عالیترین عهود خود را به نام من منعقد نکنند، در نظرم به هیچ چیز نائل نیامدهام.[32]
اینگونه گزافهگوییهای او به خوبی برای پژوهشگران زندگی و نامههای او شناخته شده است. آنچه کمتر مورد توجه قرار گرفته بخشهایی از آثار منتشرنشدۀ اوست که از دوران بلوغ آغاز میشود و حاوی اندیشههایی عجیب و غیرِ عادی است. بعضی از این نوشتهها به کتابها و نامههای او راه پیدا کردند. اما اکثر آنها به کسی عرضه نشدند و تا پس از مرگ او در میان نوشتههایش به صورت ناشناخته باقی ماندند. به عنوان نمونهای از این مورد آخر، نوشته سه سطری مبهمی از 24 سالگی او را میتوان مد نظر قرار داد که با عجله در دفتر یادداشت خود نگاشته است:
آنچه از آن هراس دارم شکل افتضاح پشت صندلیام نیست، بلکه صدایش است. اما نه آنکه خود واژهها، بلکه بیشتر لحن مزخرف، گنگ و انساننمانای آن شکل. آخ اگر مثل آدمها صحبت میکرد![33]
گاه پیش میآمد که نیچه اشاراتی را در باب جنون با دوستان نزدیک خود در میان میگذاشت. در ژوئیه 1884، نیچه با دوست خود رِزا شیرنهوفر[34] در میان گذاشت که چگونه به زودی چشم از جهان فرو خواهد بست:
او حجم انبوهی از گلهای تماشایی را دید که بر گرد یکدیگر میپیچیدند و پیوسته رشد میکردند و با طمطراقی غریب در اشکال و الوان خویش دچار تغییر میشدند... او با اضطراری نگرانکننده در آوای لطیف خویش پرسید: «فکر نمیکنی که این نشانهای از یک دیوانگی در شُرُفِ وقوع باشد؟»[35]
ناتوانیِ ذهنی
البته علتشناسیهای محتمل بسیاری را برای پیشرفت ناتوانیِ ذهنی در یک مرد میانسال میتوان ارایه کرد. بعضی وضعیتهای عصبشناسانه که از آنها به این شیوه میتوان نام بُرد از این قرار اند: تومورهایی که در لوب پیشانی یا بخش مرکزی مغز بروز میکنند، مانند پینالوما[36] (تومور غدۀ صنوبری مغز)، مننژیوما یا آدنومِ هیپوفیز[37]. دیگر تودههای درونجمجمهای مانند هماتوم زیر-دورال[38] منسجم، موکوسِلِ استخوان پروانهای[39]، کیستِ درموئید[40] یا توبِرکالوما[41]؛ هیدروسفالی با فشارِ نرمال؛ آنوریسم[42]؛ آنژیوم[43]؛ و موارد دیگری از این دست.
در سال 1889، بهراستی معمولترین علتشناسیای که برای بروز نیمهشدید ناتوانیِ ذهنی در یک مرد 44 ساله ارایه میگردید، فلج ناشی از سیفلیس بود. اما به هر رو، نشانههای کلینیکیای که نیچه از خود بروز میداد، با فلج ناشی از سیفلیس همخوانی نداشت. دکتر هیوستون مریت[44]، که شاید معتبرترین پژوهشگر سیفلیس در قرن بیستم میتواند نام بگیرد، پنج نشانۀ متمایزکننده برای فلج سیفلیس تعیین کرده بود: چهرهای بیحالت و افتاده، رفلکتهای بیشفعال تاندون، رعشه زبان و ماهیچههای صورت، نارسایی دستخط، و سخن گفتن درهم و نامفهوم.[45] نیچه هیچیک از این 5 نشانه را از خود بروز نمیداد. حالتهای چهره او همچنان زنده و شاداب باقی ماند؛ رفلکتهای او نرمال بودند؛ رعشهای در او دیده نمیشد؛ دستخط او پس از گذشت هفتهها و ماهها از بروز بیماری دستِکم به همان خوبیای که در چند سال پیش از آن بود باقی ماند؛ و شیوه سخن گفتن او نیز همچنان روان و گویا باقی ماند، هر چند گاه مضامینی غریب در آنها بیان میشد. نیچه در طول اقامت در آسایشگاه بازل و پس از آن، همچنان به نوشتن یادداشتهای روزانه خود ادامه داد. بعضی از آنها نه تنها بامعنا، بلکه تأثّر-برانگیز نیز هستند:
تنهایی و انزوا دردناک نیست، باعث پختگی است – اما میبایست خورشید را به عنوان دوستدختر در کنارتان داشته باشید.
یا:
شما بهسرعت میدوید! تنها الان، که احساس خستگی میکنید، بختتان به شما خواهد رسید.
وفتی آرتور موتمن[46]، روانپزشکِ آسایشگاهِ بازل، دفتر یادداشتهای نیچه را پس از مرگاش مطالعه کرد، به این نکته پی بُرد که نوشتههای او کاملاً متفاوت از نمونههای دیگری است که پیشتر در بیماران فلج سیفلیس دیده است. موتمن به این نتیجه رسید که تنها با تکیه بر دفترچهیادداشتهای او میتوان نشانه کافی مبنی بر رد تشخیص فلج سفلیس را در او، به دست آورد.[47]
در زمان حضور نیچه در آسایشگاهِ ینا، مادر او از روانپزشک حاضر در آنجا، دکتر اُتو بینسوانگر[48]، درخواست کرد که نگاهی به دفترچهیادداشتهای او بیندازد. بینسوانگر با بیان اینکه این کار موردی ندارد، از آن امتناع کرد.[49] بیماران دستهدوم معمولاً از چنین توجّهاتی برخوردار نمیشدند.
من حیثالمجموع، ظواهر امر حکایت از آن دارند که تشخیص فلج سیفلیس در نیچه نه بر اساس نشانههای موجود بلکه علیرغم آنها، صورت پذیرفته بود. این تشخیص برآمده از یک ارزیابیِ شتابزده، خطا در بررسیِ سوابقِ درمانی و روانپزشکانۀ او، و این استنباط کلّی – که با نظر به شرایط سال 1889 قابل درک مینماید – که ناتوانیِ ذهنی را در مردان میانسال به احتمال زیاد میتوان ناشی از فلج سیفلیس دانست، بوده است.
موردی بر خلاف سیفلیس
چهار نشانۀ اصلیای که نیچه در معاینات کلینکی خود بروز داد، نه تنها هیچگونه دلالتی بر تشخیص فلج سیفلیس نمیکنند بلکه کاملاً در تعارض با آن قرار دارند. این چهار مشخصه عبارتاند از: زمینۀ میگرنیِ سختی که نیچه در تمام طول زندگی از آن رنج میبُرد؛ مدت زمانی طولانیای که پس از زوال ذهنیِ سال 1889 به زندگیِ خود ادامه داد؛ جانبیت[50] علایم و نشانگان او؛ و فقدان هرگونه مدرک مستند از سیفلیس او. حال به بررسی هر یک از این چهار مشخصه میپردازیم.
میگرنهای نیچه
نیچه 9 ساله بود که شروع به غیبت از مدرسه بخاطر میگرن کرد؛ در دوران بلوغ نیز میگرنهای شدید باعث غیبت او از مدرسه به مدت یک هفته یا بیشتر میشد.[51] سردردها اغلب در بخش سمتِ راست سر او شدیدتر بودند، و معمولاً به نشانههای گوارشی ربط داده میشدند. وقتی این سردردها وخامت میگرفت، او گاهی چشم راست خود را میبَست تا از شدّت آن بکاهد.[52] تکرّر و شدّت رو به ازدیاد این سردردها، باعث شد که مرخصیهای استعلاجی او از کرسیِ استادیِ دانشگاه بازل در سال 1871 و بار دیگر در سال 1876 طولانیمدت شود. در پاییز 1878، نیچه با دکتر اُتو آیزر[53] که جلسهای مشورتی را با چشمپزشک دکتر اُتو کروگر[54] در فرانکفورت ترتیب داده بود ملاقات کرد. کروگر مقادیر قابلتوجهی مایعات را در شبکیه سمت راست تشخیص داد، و بر این اساس یقین یافت که چشم راست نیچه تقریباً به طور کامل نابینا شده است.[55] تشخیص کروگر التهاب شبکیه بود، اما قادر نبود که به علت آن پی ببرد. نیچه درخواست مرخصیِ استعلاجیِ بیشتری را داد. در سال 1879 (در سن 35 سالگی)، برای همیشه درخواست استعفا از مقام استادیِ خود کرد، و مستمری اندکی از سوی دانشگاه به او تعلق گرفت. پس از آن، او هرگز به شغل دیگری مشغول نشد. از آنجایی که سردرد شدید میتواند به عنوان علایم پیش از وقوع فلج سیفلیس تلقی شود، شاید سردرهای نیچه را به عنوان تأییدی بر این موضوع که ناتوانیِ ذهنیِ او ناشی از سیفلیس است در نظر گرفته باشند. با این حال، بر اساس نوشتههای یک عصبشناس باتجربه که در زمان شیوع بالای فلج سیفلیس به نگارش در آمده است، سردردهایی که ناشی از عفونت سیفلیسیِ دستگاه عصبیِ مرکزی هستند «گاهی تنها چند روز یا یک هفته، و اغلب چند هفته، و بهندرت دو یا سه ماه» پیش از زوال عمومیِ ذهنی حادث میشوند.[56] اگر کسی بخواهد سردردهای نیچه را به فلج سیفلیس نسبت بدهد، در آن صورت او میبایست قائل بر وجود دورهای 35 ساله میان بروز سردردها (9 سالگی نیچه) و زوال عمومیِ ذهنیِ او (44 سالگیاش) باشد. اما یک چنین ادعای هرگز نمیبایست توسط کسانی که سیفلیس را به عنوان عامل سردردهای نیچه تعیین کردند طرح شده باشد، چون همچنان که خواهیم دید، آنها از پیشینه این سردردها در دوران کودکی و بلوغِ او بیاطلاع بودند.
مدت زندگی پس از زوال ذهنی
در دوران پیش از ظهور آنتیبیوتیک، اینکه بیمار مبتلا به فلج سیفلیس 2 سال پس از بروز نشانهها همچنان زنده بماند، امری غیر معمول به شمار میرفت. در مجموعۀ کریپلین، از میان 244 بیماری مبتلا به فلج سیفلیس، 229 نفر در ظرف 5 سال در گذشته بودند، و در ظرف 9 سال، شمار آنها به 242 نفر رسیده بود. تنها 1 نفر از میان آن 244 نفر، 14 سال به زندگی خویش ادامه داده بود.[57] با وجود این، نیچه در نظر بسیاری از عیادتکنندگان، تا سالها پس از زوال ذهنیاش در سلامت کامل به سر میبُرد. عیادتکنندهای در تابستان سال 1899 – 10 سال پس از شروع زوال ذهنی نیچه – اعتقاد داشت که هنوز هم میتوان به درمان او امید بست. او در اینباره اینچنین مینویسد:
یک چنین نتیجهگیری برای هر آنکس که نیچه را شخصاً دیده است معقول مینماید. من هیچچیز دیوانهواری در او ندیدم. بلکه بالعکس، وجهۀ موجه و پاسخ معقولانه او به احوالپرسیِ من، برایم تکاندهنده بود. افزون بر این، اظهاراتاش خطاب به خواهرش، مانند اینکه «آیا من کتابهای خوبی نوشتم؟»، انسان را به شگفتی وا میداشت.[58]
جانبیت نشانهها
فلج سیفلیس هر دو نیمکرۀ مغز را تحت تأثیر قرار میدهد. از همین رو، علایم و نشانههای آن اغلب عمومی و دوطرفه خواهند بود. اما نشانههایی که نیچه پیش و پس از زوال ذهنی از خود بروز میداد، حکایت از فرایندی محدود به نیمکرۀ راست مغز او داشت. سردردهای او به طور معمول سمتراستی بودند و همواره نیز اینگونه باقی ماندند. به عنوان مثال، پزشکی در 28 مارس 1889، از «دردهای عصبی پیشانی[59] در سمت راست»[60] در گزارش خود مینویسد؛ و پزشک دیگری در 10 نوامبر 1889، از «دردهای شدید ادامهدار سمتراستی[61]»[62] گزارش میدهد.
عدم وجود پیشینهای از سیفلیس
این نکته بیش از همه در تلاشهای فوقالعادۀ صورتگرفته در میانۀ سالهای 1900 تا 1950 در تقلا برای یافتنِ نشانههایی مبنی بر آنکه نیچه واقعاً سیفلیس داشته است نمود یافته. این تلاشها بیش از همه بر سراسر دورانِ دانشپژوهیِ نیچه صورت پذیرفتهاند. در فرصتی مناسب، نگاهی دقیقتر بر این تاریخچه خواهیم انداخت، از جمله بر تلاشهایی که برای جعل پیشینهای از سیفلیس برای نیچه صورت پذیرفت.
تشخیصهای جایگزین
اگر ناتوانیِ ذهنی نیچه ناشی از سیفلیس نبوده باشد، پس علت آن چه چیز دیگری میتوانست باشد؟ اطلاعات موجود به آن اندازهای نیست که بتوان تشخیصی قطعی ارایه کرد. اما چندین وضعیت هستند که میتوانند توضیحدهنده مهمترین ویژگیهایی باشند که در مورد نیچه با آن روبهرو هستیم. شاید محتملترین گزینه، مننژیومای عصب بیناییِ سمت راست باشد.

تصویر 1. عکسی از فریدریش نیچه در سال 1876 (32 سالگی). به پیشآمدگیِ چشم راست، که به نظر میرسد تقریبا از سر بیرون زده است، بخصوص در مقایسه با چشم چپ، توجه کنید. این مشخصه را میتوان در اکثر عکسهای نیچه از دوران بلوغ به بعد، پیدا کرد. این پدیده با فرضیه یک مننژیومای پسا-چشمیِ سمتراستی کاملاً قابل توضیح است. (انتشار عکس با اجازۀ بنیاد وایمار، آلمان)
|
بروز نشانگان روانپزشکانه در بیماران مبتلا به مننژیوما امری شایع است.[63] این نشانهها میتوانند مجموعهای از عوامل از شیدایی[64] گرفته تا زوال عقلی[65] را در بر بگیرند.[66] پیشرفت چنین نشانههایی معمولاً کند اما بدون وقفه است که همین امر، شافی و لکیاس را بر آن داشته است که بگویند هر بزرگسال مبتلا به اختلال شخصیت شدید را میتوان جزوِ مننژیوما دستهبندی کرد.[67] در دوران پیش از تومورنگاری رایانهای و امآیآر، چنین بیمارانی بلافاصله به بیمارستانهای روانی انتقال داده میشدند؛ تشخیص درست این بیماری تنها از طریق بررسیهای کالبدشناسانه میسّر شده است.[68] از سوی دیگر، اگر تشخیص درست بهموقع انجام شود و مننژیوما به وسیلۀ جراحی رفع گردد، عوارض روانیِ آن نیز میتواند کاهش پیدا کند یا بهکلّی ناپدید شود، و به تبع آن، بیمار به زندگی معمول خویش باز گردد.[69]
فرضیۀ مننژیومای عصب بیناییِ سمت راست، در باب مورد نیچه توضیح بهتری نسبت به تشخیص فلج سیفلیس ارایه میدهد. متداولترین نشانههای مننژیوما عبارتاند از سردرد متناوب مزمن، اختلالات بینایی، و وضعیت روانیِ دگرگونشده.[70] فُسفِن[71] واضح بینایی که نیچه با رزا شیرنهوفر (در نامهای که پیشتر ذکر شد) در میان میگذارد، یکی از نشانههای معمول مننژیومای عصب بینایی است (و تا جایی که میدانم، چنین فسفنهایی در موارد فلج ناشی از سیفلیس گزارش نشده است). مننژیومای عصب بینایی باعث بروز نشانههای شبکیهای میشود، که همین امر ممکن است پزشک را در تشخیص بیماری دچار خطا کند؛ در عمل، حتی چشمپزشکان امروزی نیز علت اختلالات بینایی را در حدود نیمی از مبتلایان به مننژیوما به اشتباه تشخیص میدهند.[72]
اندرسون و خلیل معتقد هستند که هر بیماری که ترکیبی از نشانههای سردرد میگرنی و ناخوشیِ شبکیهای برجسته را از خود بروز بدهد، می بایست، ترجیحاً با اسکن مغزی، احتمال ابتلای او به مننژیوما را قوی دانست.[73] سردردهای مرتبط با مننژیوما مانند مورد نیچه معمولاً شدید و متناوب هستند، و بهسادگی با میگرن اشتباه گرفته میشوند.[74] موارد مننژیوما معمولاً رشد کندی دارند. رشد آنها ممکن است در دورهای چند ساله متوقّف شود، و سپس روند کندی از رشد را از سر بگیرند.[75] تمایل سردردهای نیچه به سمت راست – حقیقتی که به هیچ وجه با فرضیه سیفلیس قابل توضیح نخواهد بود – مورد قابل انتظار در یک بیمار مبتلا به مننژیومای عصب سمت راست که زیر لوب پیشانی سمت راست جای گرفته است به شمار میرود (تصویر 1).
با در نظر گرفتن یک مننژیومای عصب سمت راست در این مورد، افزایش تدریجیِ اندازه تودۀ درونسری در نهایت عملاً به یک لوبوتومی[76] فرونتال منجر شده است. یک چنین تاثیری را میتوان توضیحی مناسب برای وخامت شرایط ذهنیِ نیچه مابین سالهای 1889 و 1900 دانست.
پیشینۀ یک اشتباه
چرا با وجود این همه نشانه متعارض، بیش از صد سال است که همچنان بر تشخیص سیفلیس پافشاری شده است؟ با در نظر گرفتن این موضوع که ناتوانیِ ذهنیِ نیچه در سالهای پس از زوال ذهنیاش چگونه مورد ارزیابی و تفسیر قرار گرفت، میتوان به این پرسش پاسخ داد.
همچنان که شهرت نیچه در دهۀ 1890 رو به رشد و گسترش نهاد، به همان میزان توجهات عمومی به انزوای اسرارآمیز او نیز جلب شد. واکنش خواهر او الیزابت این بود که به ایجاد یک فرقه به مرکزیت برادرش دست بزند. او بر تن برادرش جبّههای بلند سفید رنگی میپوشاند تا این تصور را نزد دیگران ایجاد کند که او مبدل به یک مرتاض خاموش و متفکر شده است، و اینطور القا کند که ناتوانیِ ذهنیِ برادرش حائز معانی عمیق فلسفی است. پس از مرگ نیچه، شماری از پیروان متعصباش بر این موضوع اصرار داشتند که ناتوانیِ ذهنی او بهنوعی صعود به یک وضعیت برتر و «رسیدن به مقام عرفان» میباشد.[77] ایزادورا دانکِن[78] در اینباره نوشت که: «چگونه در یابیم که آنچه در نظر ما دیوانگی میآید، صورتی از یک حقیقت متعالی نبوده است؟»[79]
وقتی نیچه در اوت 1900 در گذشت، کالبدشکافیای بر روی پیکر او صورت نپذیرفت. خواهر او بعدها در این باره بیان کرد که آن زمان به ذهناش نرسیده است که درخواست کالبدشکافی بدهد. او ادعا کرد که آن زمان از این «اتّهام شنیع» که نیچه سیفلیس داشته باخبر نبوده است.[80] به هر روی، با گذشت یک سال از زمان مرگ او، شایعاتی که درباره علت ناتوانیِ ذهنی او ایجاد شده بود این شائبه را ایجاد کرد که ممکن است نظرها درباره نوشتههای فلسفی او تغییر کند. این رازی آشکار و هویدا بود که پزشکان بازل و ینا تشخیصشان این بود که نیچه مبتلا به سیفلیس بوده است.
ترس الیزابت از این بود که اگر نتواند لکّه سیفلیس را از پروندۀ برادرش پاک کند، شهرت و اعتبار او ممکن است به طرز جبرانناپذیری خدشهدار شود. او شخصاً هیچگونه آموزش پزشکیای ندیده بود، و نه توانایی و نه صلاحیت آن را داشت که بتواند تشخیص انجامپذیرفته در باب سیفلیس را به چالش بکشد. او سخت در پی مرجعی قابل اتکا بود که بتواند این وظیفه را بر عهده بگیرد.
او برای این منظور بدنامترین نویسندۀ علمیِ روزگار خود را برگزید: دکتر پائول یولیوس موبیوس[81]. این یک انتخاب عجیب بود. نظریه بخصوص موبیوس قرار بود که یک شخصیت معروف تاریخی را در نظر بگیرد و نشان دهد که او «واقعاً» دیوانه بوده است. قاعدۀ او ساده بود: «به همان اندازهای که کسی از شرایط متوسط دور باشد، به همان اندازه نیز از وضعیت معمولی به دور خواهد بود.[82]»[83] پروندۀ پزشکی نیچه که یادداشتهای روانپزشکان بازل و ینا را شامل میگردید – که الیزابت پیشتر تمامیِ درخواستهای دسترسی به آن را رد کرده بود – در اختیار موبیوس گذاشته شده بودند.
موبیوس سریعاً به این نتیجه رسید که روانپزشکان بازل و ینا فلج سیفلیس را بهدرستی در نیچه تشخیص دادهاند – وضعیتی که خود موبیوس هیچ تجربهای در باب آن نداشت. موبیوس به این موضوع نیز پی بُرد که یکی از ویژگیهای بیماری نیچه با تشخیص فلج سیفلیس تعارض دارد، یعنی مدتزمان طولانی موجود میان شروع «جنون» نیچه (که موبیوس به این نتیجه رسیده که میبایست همزمان با نوشتن زرتشت در سال 1881 آغاز شده باشد) و مرگ نیچه در سال 1900. موبیوس این تعارض را تایید میکرد، اما آن را با این توجیه نادیده انگاشت: «هیچکس به قطعیت نمیتواند بگوید که چرا این بیماری گاه فرایندی طولانی و گاه فرایندی کوتاه را طی میکند.»[84] اما او هرگز توجه خوانندگان خویش را به این نکته جلب نکرد که زنده ماندنی 19 ساله (1900-1881) پس از بروز اولین نشانههای فلج سیفلیس در مکتوبات منتشرشده سابقه نداشته است. کتاب او در باب نیچه با این جمله به پایان میرسد: «مراقب باشید، چون این مرد مغزی بیمار دارد!»[85]
کتاب موبیوس الیزابت را غافلگیر کرد. اینبار او خود وظیفۀ نوشتن زندگینامهای دفاعآمیز از برادرش را بر عهده گرفت، تا به «پردهدریهای شرمآور» موبیوس پاسخ دهد.[86] او در زندگینامهای که به نگارش در آورد برادر خود را همچون یک قدّیس بازنمایی کرد. او در نوشتۀ خود از نامهها و شهادت نزدیکترین دوستان برادرش مبنی بر اینکه او همیشه پاکدامن بوده است استفاده کرد. الیزابت معتقد بود که جرقۀ جنون نیچه با یک نوع «چای جاوهای» اسرارآمیز زده شده است، که به ادعای او با عنوان کانابیس ایندیکا[87] شناخته میشده است. پژوهشهای بعدی نشان دادند که ادعاهای الیزابت خیالی بوده است.[88] در هیچیک از نامههای موثق نیچه یا نامههای ارسال شده به او، ذکری از «چای جاوهای» یا هیچ گونۀ خاصی از کانابیس نیامده است. خود الیزابت نیز تا پیش از انتشار کتاب موبیس در سال 1902، هرگز نامی از آن نبُرده بود.
تا پیش از به قدرت رسیدن هیتلر در سال 1933، دو کتاب مهم در باب ناتوانیِ ذهنیِ نیچه به نگارش در آمده بود. نخست، اثری بود به قلم کورت هیلدهبرانت[89] که در سال 1926 به انتشار رسید.[90] او نخستین پزشکی بود که ضعفهای وارد بر فرضیه سیفلیس را فهرستوار مورد بررسی قرار داد. او به ذکر بسیاری از تعارضاتی که در بالا به آن اشاره کردیم پرداخت، مانند این مورد که طرز صحبت کردن و دستخط نیچه تا سالها پس از شروع زوال ذهنیاش همچنان بی عیب و نقص باقی ماند. همچنین به نظر میرسد که هیلدهبرانت نخستین کسی بوده باشد که به این نکته اشاره کرده است که علایم مشاهدهشده در نیچه میتوانسته حاکی از وجود یک تومور خوشخیم دیر-پیشروندۀ مغزی باشد.[91]
دومین کتاب مهم و برجسته در باب ناتوانی ذهنی نیچه، در همین دوران به قلم اریک پوداخ[92] در سال 1930 تحت عنوان Nietzsches Zusammenbruch (اختلال روانیِ نیچه) به رشتۀ تحریر در آمد. پوداخ اثر خویش را با حملهای جانانه به کتاب موبیوس در سال 1902 آغاز میکند، و آن را همچون «پاره از یک نخوت عوامانه، که سعی کرده است خود را تحت لفّافه پزشکی پنهان کند» توصیف کرد.[93] پوداخ سعی کرده بود که شماری از مدارک پزشکی نیچه را در آسایشگاه ینا بدون اطلاع خواهر او به چنگ بیاورد. او با تکیه بر این مدارک، تشخیص ارایهشده در باب سیفلیس را به چالش کشید و به طور مستند نشان داد که یک چنین تشخیصی بوالهوسانه و به طرزی غیر علمی صورت پذیرفته است.
جوابیهای پرشور بلافاصله به قلم ویلهلم لانگه-آیکبام[94] در پاسخ به پوداخ منتشر گردید. از آنجایی که لانگه-آیکبام، همچنان که خواهیم دید، شخصیتی تاثیرگذار در نهادینه ساختن نظریه سیفلیس بوده است، برخی جزئیات جوابیۀ او – و همچنین پیشینۀ لانگه-آیکبام – در جهت مقاصد ما در این نوشته حائز اهمیت میباشند. لانگه-آیکبام یک عصبشناس بود که با انتشار کتاب «نبوغ، دیوانگی و شهرت» در سال 1928 نام خود را پُرآوازه ساخته بود.[95] او به سنت «مرضنگارانه»[96] دکتر موبیوس که بسیار او را تحسین میکرد وفادار بود. لانگه-آیکبام در این تلقی که دیوانگی و نبوغ ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر دارند با موبیوس همداستان بود.
لانگه-آیکبام حملۀ تندی به کتاب پوداخ کرد. او در اینباره نوشت که «مسخره است که انسان غیر متخصصی همچون پوداخ یک چنین حملهای به روانپزشکی، روانپزشکان و مرضنگاری بکند.»[97] او در پاسخ به استنباط پوداخ مبنی بر اینکه زندگی طولانیمدت نیچه پس از بروز زوال ذهنی در یک بیمار مبتلا به فلج سیفلیس امری غیر عادی به شمار میرود، نوشت که «با نظر به مراقبتهای همجانبهای که از بیمار صورت گرفت، این موضوع اِشکال جدّیای را وارد نمیسازد»[98].
پوداخ نیز پاسخ نقد لانگه-آیکبام را با تعابیری تند و تیز داد. او بخشهایی از کتاب «نبوغ، دیوانگی و شهرت» نوشته لانگه-آیکبام را که در آن نویسنده گفته بود شکسپیر یک بیمار روانی بوده و اینکه مسیح یک «مورد روانی» محسوب میشده است نقلقول کرد. پوداخ نوشت که یک چنین قضاوتهایی:
نشان میدهد که چگونه خردترین قورباغه روانپزشکی میتواند خود را آنچنان باد کند که به ابعاد شکسپیری و مسیحگونه برسد... [و] و تنها مهر تأییدی است بر این استنباط که «مرضنگاری» هر آنکجا که با اشخاصی غیر قابل درک روبهرو میشود مفاهیم نابسندهای از روانپزشکیِ بالینی را بکار میگیرد.[99]
جنگ جهانی دوم و برایندهای آن
زمانی که الیزابت در سال 1935 (در سن 89 سالگی) در گذشت، او در پیوند دادن نام و فلسفۀ برادرش با آدولف هیتلر به کامیابی رسیده بود. ملاقات شخضی فوهرِر با او در سال 1934، بسی مایه خرسندی او شد، ملاقاتی که در آن عکسی از هیلتر در حالی که با نگاهی احترامآمیز به سردیس نیچه خیره شده است برداشته شده. در انگلیس و آمریکا، نیچه به عنوان «فیلسوف ناری» شناخته شده بود. اما به هر رو، نیچه فردی بود که برای نخستین بار اندیشۀ «اخلاق اربابی» را در مقابل «اخلاق بردهای» به جهانیان شناسانیده بود. او همچنین مفاهیمی مانند «نژاد سَروَر»، «جانور زردموی» و «ابرمرد» را طرحریزی نموده بود. پیروان هیتلر به هواخواهیهایی پُرشور از از این اندیشهها و مفاهیم بر خاستند و آنها را به خدمت پروپاگانداهای نازی در آورند.
پس از پایان جنگ، لانگه-آیکبام فرصت را برای نوشتن یک متن انتقادی نیچهستیزانه مغتنم شمرد. او هماکنون بی آنکه هیچ شرمی از این بابت داشته باشد، مبدل به یک تحقیرگر نیچه شده بود. (او در این زمان، ظاهراً اظهارنظر مکتوباش را در سال 1930 که در آن گفته بود نیچه «یکی از بزرگترین ستارههای تابان فرهنگ آلمان است»[100] فراموش کرده بود یا دلیل برای یادآوری آن نمییافت.) او از اینکه تمامیِ مسؤولیت جنگ جهانی دوم را متوجه نیچه بداند – با اکراه – کوتاه آمد و نوشت:
جنگ جهانی دوم جنگ دیوانگی و جنون بود. البته که یک چنین فاجعهای را نمیتوان تنها برآمده از نوشتههای یک فیلسوف پریشانحال دانست... اما قواعدی که توسط مرتکبان جنگ بکار گرفته شد، و توجیحات اخلاقی و فلسفیای که آنها از آن استفاده کردند – تمام «نیروهای تاریکی» توسط متفکر تنهای زیلس-ماریا[101] و تورین به آنها داده شده بود.[102]
هر چند لانگه-آیکبام یک پزشک بود، اما اکثر بخشهای اثر مختصرش را به بحث در باب عواقب سیاسیای که او در آثار نیچه میدید اختصاص داد. در این اثر، او تنها یک صفحه را به «اثبات» سیفلیس نیچه اختصاص داده بود. تا پیش از لانگه-آیکبام، هیچ نویسندهای ادعا نکرده بود که در باب سیفلیس داشتن نیچه نشانهها و مدارکی مستند وجود دارد. مدارک بیشتری که از ویزیتهای پزشکی نیچه منتشر شد – مدارکی که به طور قابل توجهی کامل هستند – حاوی هیچ نشانه خاصی نیستند که بتواند بر ابتلای او به سیفلیس صحه بگذارد. مثلاً به گزارش یکی از بازرسان سلامت به نام دکتر وولپیوس[103] در سال 1899 توجه کنید:
هیچیک از پزشکان [که نیچه را در طول زندگیاش معاینه کردهاند] هیچ نشانۀ سیفلیسیِ ملموسِ خارجیای را مشاهده یا برای توجیه تشخیصهای پُرشمار پزشکیشان استفاده نکردهاند. حتی جامعترین معاینات پزشکیای که هنگام پذیرش نیچه در درمانگاه روانیِ بازل و ینا صورت پذیرفت، و معایناتی که بعدا توسط دکتر گوتجار[104]، پزشک شخصیِ او در ناوِمبورگ[105] انجام شد، حاکی از هیچ نشانۀ سیفلیسی در پوست، غشای مخاطی و استخوان، یا التهاب غدد نبود.[106]
لانگه-آیکبام نوشت که در سال 1930:
یک عصبشناس برلینی به من گفت که نیچه در زمانی که دانشآموز بود در یک روسپیخانه واقع در لایپزیگ[107] خود را آلوده به سیفلیس کرده، و بخاطر آن توسط دو پزشک لایپزیگی مورد درمان قرار گرفته بوده است.[108]
گفته میشود که این پزشک برلینی اطلاعات مذکور را از کسی جز دکتر موبیوس دریافت نکرده است، که او نیز علیالظاهر نامههایی از دو پزشک لایپزیگی که نیچه را معاینه کرده بودند دریافت کرده بوده است. «و این نامهها بعداً نابود شدهاند.» خود دکتر لانگه-آیکبام میگوید که با برادر دکتر موبیوس و پسر یکی از آن دو پزشک بدونِ نام لایپزیگی صحبت کرده است، و هر دوی آنها این داستان را تأیید کردهاند.[109]
ایرادات جدّیای را میتوان بر این شنیدههای غیر معمول وارد آورد:
- اگر موبیوس مدارک مستندی مبنی بر آنکه نیچه بخاطر بیماری سیفلیس مورد درمان قرار گرفته است در اختیار داشته، چرا آن را در کتاب سال 1902 خود یا جایی پس از آن ذکر نکرده است؟
- چرا لانگه-آیکبام نام آن پزشک برلینیای را که به او نامه نوشته و همچنین نام آن دو پرشک لایپزیگیای را که ادعا میشود نیچه را بخاطر سیفلیس مورد درمان قرار دادهاند ذکر نکرده است؟
- مسألهای که پزشکان لایپزیگی به درمان آن مشغول بودند دقیقاً چه بوده است؟ آنها چطور از تشخیص خود مطمئن بودهاند؟ چرا هیچ مدرک تأییدکنندهای از این ویزیتهای پزشکی در میانِ مدارک مستند گستردهای که از زندگی نیچه در لایپزیگ در دسترس است وجود ندارد؟ تلاشهای پیگیر و وسیع پژوهشی برای شناخت هویت این دو پزشک لایپزیگی – و همچنین در مدارک پزشکان لایپزیگ در آن دوره که آیا هیچکدام شخصی به نام نیچه را ویزیت کردهاند یا خیر – به نتیجهای نرسیده است.[110]
- چرا نامههای آن دو پزشک لاپیزیگی از بین رفتند؟ لانگه-آیکبام از کجا میدانست که آنها از بین رفتهاند و صرفاً گم نشدهاند؟
شایعاتی که لانگه-آیکبام مطرح میکند بیشتر به حجم سوالات ما میافزاید تا آنکه پاسخی را برای ابهامات ما در بر داشته باشد. به طور غیر معمولی، این متن واحد از کتاب نه چندان شناختهشدۀ لانگه-آیکبام همچون مرجع و بنیانی معتبر شناخته شده است، و بارها و بارها، به طرز مستقیم و غیر مستقیم، به عنوان «گواهی»ای مبنی بر آنکه نه تنها نیچه سیفلیس داشته است، بلکه ناتوانی ذهنیاش نیز ناشی از فلج سیفلیس بوده است، مورد استناد قرار گرفته است.
وقتی ریچارد بلونک[111] در سال 1953 زندگینامۀ نیچه را منتشر کرد، این پاراگراف از کتاب لانگه-آیکبام را نیز به عنوان بخشی از بحث شخص خودش در باب بیماریِ نیچه در آن جای داد. بلونک همچنین اضافه میکند که:
در نهایت، سالی که این عفونت حادث شده همچنان نامعلوم باقی میماند، اما نمیتوان در گزارش روانپزشک صادقی همچون لانگه-آیکبام تردید کرد.[112]
اما از آنجایی که کلیت کتاب بلونک از سندیت خوبی برخوردار بود، صحه گذاردن او بر گزارش لانگه-آیکبام، وزن و اعتبار زیادی را به آن منتقل ساخت؛ و از آنجایی که کتاب لانگه-آیکبام کتابی نایاب است، پژوهشگران اندکی قادر بودهاند که کتاب او را به طور مستقیم مورد بررسی قرار دهند، و اینگونه، به جای آن، در اکثر موارد به بلونک استناد کردهاند.
و اینگونه، شایعه یک انسان، مرجعِ انسانی دیگر را شکل میدهد، مرجعی که به نوبۀ خود تبدیل به یک پینوشت پژوهشی میگردد. تصدیق بلونک به این امر که به صداقت لانگه-آیکبام ایمان دارد مبدل به «گواهی» سیفلیس نیچه در شناختهشدهترین زندگینامه نیچه در زبان انگلیسی گردید، جایی که میخوانیم:
ریچارد بلونک مدارکی را ارایه میکند که جای شکی باقی نمیگذارد که نیچه بخاطر عفونت سیفلیس توسط دو پزشک لایپزیگی در سال 1867 مورد درمان قرار گرفته بوده است.[113]
که اینگونه نیست. همچنان که نشان دادیم، بلونک تنها شایعات لانگه-آیکبام را نقلقول کرده بود.
والتر کافمن که شاید صاحبنامترین پژوهشگر نیچه در زبان انگلیسی باشد، قائل بر آن بود که «به نظر میرسد که تمامیِ بررسیهای بیطرفانه و غیر احساسیِ پزشکی دربارۀ این موضوع، متفقالقولاند... که نیچه به احتمال زیاد مبتلا به سیفلیس شده است»، واینکه علت ناتوانیِ ذهنیِ او «به احتمال قریب به یقین یک فلج عمومیِ غیر معمول»[114] بوده است - که اشاره به فلج سیفلیس دارد.
نتیجهگیری
با بررسیهای دقیقتر، از هر جنبهای که در نظر بگیریم، فرضیه سیفلیس نیچه با شکست مواجه میشود. به نظر من، هیچ نشانۀ قطعی مبنی بر اینکه نیچه مبتلا به هر گونه سیفلیسی بوده باشد وجود ندارد. روند زمانیِ بیماریِ نیچه حتی با غیر معمولیترین گونههای سیفلیس نیز همخوانی ندارد. جرئیات پروندۀ پزشکیِ نیچه با تشخیص سیفلیس ناسازگار است. در این مورد، دیگر تشخیصها منطقیتر هستند.
پایان ترجمه
یکشنبه – 1397/11/21
[4] Hollingdale RJ. Nietzsche: The Man and His Philosophy (revised edn). Cambridge: Cambridge University Press, 1999: p. 258.
[8] Verrecchia A. Nietzsche’s breakdown in Turin. In: Harrison T, ed. Nietzsche in Italy. Saratoga: Stanford University Press, 1988: pp. 105–12.
[14] Colli G, Montinari M, eds. Nietzsche: Sa¨mliche Briefe, Kritische Gesamtausgabe. Berlin: de Gruyter, 1986: vol. III, p. 579.
[20] Merritt HH. A Textbook of Neurology. Philadelphia: Lea & Febiger, 1959: p. 146.
[21] Podach E. The Madness of Nietzsche. Voigt FA (trans.). New York: Putnam, 1931: pp. 170–1.
[22] Fuchs J. Friedrich Nietzsches Augenleiden. Mu¨nchener medizinische Wochenschrift 1978; 120:631.
[25] Adams R, Victor M, Ropper A. Principles of Neurology (6th edn). New York: McGraw-Hill, 1997: p. 173.
[26] Gretter TE. Headache associated with intracranial abnormalities. In: Tollison D, Kunkell, R, eds. Headache: Diagnosis and Treatment. Baltimore: Williams & Wilkins, 1993: pp. 221–5.
[27] Southard EE. Neurosyphilis: Modern Systematic Diagnosis and Treatment Presented in One Hundred and Thirty-Seven Case Histories. Boston: W M Leonard, 1917: p. 79.
[29] Colli G, Montinari M (op. cit. ref. 4): vol. VI, p. 479.
[31] Gilman SL. Conversations with Nietzsche: A Life in the Words of His Contemporaries (Parent D, trans.). New York: Oxford, 1987: p. 173.
[32] Colli G, Montinari M (op. cit. ref. 4): vol. II, p. 506.
[33] Koch C, Schlechta K, eds. Nietzsche: Fruhe Schriften. Munich: C H Beck’sche, 1994: vol. V, p. 205.
[35] Hayman R. Nietzsche: A Critical Life. New York: Penguin, 1982: pp. 275–6.
[45] Merritt HH (op. cit. ref. 7): 146.
[47] Volz PD. Nietzsche im Labyrinth seiner Krankheit: Eine medizinisch-biographische Untersuchung. Wurzburg: Konigshausen & Neumann, 1990: p. 229.
[49] Hayman R (op. cit. ref. 18): 339.
[50] Laterality به غلبه یک نیمه از مغز یا هر یک از اندامهای دوگانه در فعالیتهای انسان گفته میشود – م.
[52] Colli G, Montinari M (op. cit. ref. 4): vol. V, p. 385.
[55] Fuchs J (op. cit. ref. 9): 632–3.
[56] Gowers WR. Syphilis and the Nervous System. Philadelphia: Blakiston, 1892: p. 74.
این کتاب صورت مکتوبی از سه خطابهای است که در سال 1889 توسط دکتر گاورز در باب سیفلیس ارایه شده است. این همان دکتر گاورز است که بخاطر توصیفاش از دیستروفیِ ماهیچه معروف بود.
[57] Southard EE (op. cit. ref. 13): 88.
[58] Gilman SL (op. cit. ref. 15): 253.
[59] supraorbital neuralgia
[60] Podach E (op. cit. ref. 8): 193.
[63] Maurice-Williams R, Dunwoody G. Late diagnosis of frontal meningiomas presenting with psychiatric symptoms. British Medical Journal (Clinical Research Edition) 1988;296:1785–6. See also: Hutchinson G, Austin H, Neehall J. Psychiatric symptoms and an anterior cranial fossa meningioma. West Indian Medical Journal 1998;47:111–12.
[66] Renvoize E, Gaskell R, Klar H. Results of investigations in 150 demented patients consecutively admitted to a psychiatric hospital. British Journal of Psychiatry 1985;147: 204–5.
[67] Shaffi C, Lekias J. Meningiomas. Medical Journal of Australia 1975;10:589–94.
[68] Cole G. Intracranial space-occupying masses in mental hospital patients: necropsy study. Journal of Neurology, Neurosurgery and Psychiatry 1978;41:730–6. See also: Andersson P. Intracranial tumors in psychiatric autopsy material. Acta Psychiatrica Scandinavica 1970;46:213–24.
[69] Ghadirian A, Gauthier S, Bertrand S. Anxiety attacks in a patient with a right temporal lobe meningioma. Journal of Clinical Psychiatry 1986;47:270–1.
[70] Anderson D, Khalil M. Meningioma and the ophthalmologist. Ophthalmology 1981;88:1004–9.
[71] Phosphene، پدیدهای است که در آن احساس دیدن یک نور یا نمایان شدن لکههایی در میدان بینایی حتی در زمان بسته بودن چشم در انسان بوجود میآید – م.
[73] Anderson D, Khalil M. Meningioma and the ophthalmologist: diagnostic pitfalls. Canadian Journal of Ophthalmology 1981;16:10–15.
[74] Schlake HP, Grotemeyer K, Husstedt I, Schuierer G, Brune G. Symptomatic migraine: intracranial lesions mimicking migraine headache. Headache 1991;31:661–5.
[75] Olivero WC, Lister JR, Elwood P. The natural history and growth rate of asymptomatic meningiomas: a review of 60 patients. Journal of Neurosurgery 1995;83:222–4.
[76] Lobotomy، لوکوتومی نام نوعی جراحی افراطی و منسوخ شده بر روی مغز انسان است که در نیمه اول قرن بیستم به منظور درمان اختلالات روانی انجام میشد. پروسه خطرناک لوبوتومی که بر پایه ایجاد برش و آسیب تعمّدی به لوب پیشانی مغز استوار بود، معمولاً نتیجه معکوس و مخرب داشت و در بهترین حالت بیمار را در حالت بی تفاوتی حسی، شناختی و عاطفی نسبت به دنیای پیرامون قرار میداد. این جراحی امروزه غیر علمی و غیر اخلاقی شناخته میشود – م.
[79] Aschheim SE. The Nietzsche Legacy in Germany, 1890–1990. Berkeley: University of California, 1990: p. 27.
[80] Volz PD (op. cit. ref. 20): 230.
[82] je mehr sich einer vom Durchschnitt entfernt, um so mehr entfernt er sich von der Normalitat
[83] Theopold W. Paul Julius Möbius, 1853–1907. Medizinhistorische Journal 1983;18:106.
[84] Möbius PJ. Ueber das Pathologische bei Nietzsche. Wiesbaden: J F Bergmann, 1902: p. 103.
[86] Peters HF. Zarathustra’s Sister. New York: Wiener, 1977: p. 184.
[88] Podach E (op. cit. ref. 8): 54–8.
[90] Hildebrandt K. Gesundheit und Krankheit in Nietzsches Leben und Werk. Berlin: Karger, 1926.
[93] Podach E (op. cit. ref. 8): 49.
[94] Wilhelm Lange-Eichbaum
[95] Lange-Eichbaum W. Genie, Irrsinn, und Ruhm. Munich: Reinhardt, 1928.
[97] Lange-Eichbaum W. Nietzsche als psychiatrisches Problem. Deutsche medizinische Wochenschrift, 5 September 1930: 1538.
[99] این جوابیه در دیباچه اثر زیر نوشتۀ پوداخ قرار گرفته است:
The Madness of Nietzsche (op. cit. ref. 8): pp. 17–19.
[100] Lange-Eichbaum W (op. cit. ref. 52): 1537.
[102] Lange-Eichbaum W. Nietzsche: Krankheit und Wirkung. Hamburg: Lettenbauer, 1947: p. 89.
[106] Gilman SL (op. cit. ref. 15): 258.
[108] Lange-Eichbaum W (op. cit. ref. 56): 16.
[110] Volz PD (op. cit. ref. 20): 190–2.
[112] Blunck R. Friedrich Nietzsche: Kindheit und Jugend. Munich: Reinhardt, 1953: p. 161.
[113] Hollingdale RJ (op. cit. ref. 1): 30.
[114] Kaufmann W. Nietzsche: Philosopher, Psychologist, Antichrist. Princeton: Princeton University Press, 1974: p. 69.