شرح فلسفی رباعیات خیام: بر چهره گل نسیم نوروز خوش است
سرنوشت بازیگوش
تراژدی خیامی
17
بر چهرۀ گل نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن روی دلافروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است
برگشتن به دی و گذشته یعنی به رسمیت شناختن شدن وگذرایی؛ چیزی که پذیرش آن نفیکنندۀ جذبات مستانه است، و از این رو، عاملی ناخوشایند به شمار میرود. در اینجا مسأله این نیست که دیروز چگونه بوده و آیا خوش بوده است یا ناخوش، بلکه مسأله اصلی آن است که یادآوری دیروز بر همزنندۀ جذیات مستانه و رهاییبخش اکنون است و خیال دوام را از روان آدمی میزداید.
در اینجا غرق شدن در جذبات حال عاملی آزادیبخش به شمار میرود. فرد با قرار گرفتن در این وضعیت ذهنی، از بندِ شدن و گذرایی گریخته و حلقههای این سلسله رنجیروار را از دست و پای هستی خود گسسته است. این سلسله همچنان با گذر خود کسانی را که به او زنجیر شدهاند با خود میبرد و دوام و ماندگاری را تنها در عالم خیال ممکن میسازد. رهیدن از بند آن تنها با وهم گسستن حلقههای این زنجیر و زیستن مداوم در لحظهای از لحظات مکرر این سلسلۀ گذرا ممکن میشود.
و خوشی این ثبات و ایستایی از آن است که خیال آن یعنی خیال دوام و استیلا، که در مفهومی ژرفتر یعنی ارضا میل قدرت و تسلط: عبور از ارتعاشات متزلزلکنندۀ گذرایی، و حرکت به سوی لحظات یخزدۀ دوامبخشِ رکود. از همین رو است که در جهان بشری هر قدرتی خود از شدن و دگرگونی سر بر میآورد اما با تحقق رویش، شکفتگی و کمال آن، بهناگاه خواهان قرار و ثبات و امنیت میگردد. اما در ترازوی طبیعت هستی، آمدن همان و شدن همان است؛ چرا که قرار و ثبات یعنی نیستی و نفی هستی و بودن، چرا که بودن نیز جز با شدن در مفهوم هستیشناسانۀ خود معنا پیدا نخواهد کرد. اما ذهن دوامخواه بشری در وهم خود به تمامی این قوانین آهنین و خللناپذیر رنگی موافق امیال خود میزند، و در این وضعیت ذهنی، از هستی خود و جهان پیرامون خود سرمست میگردد.
این است جوهر سرمستی بشری که شاعران اینچنین قرنها و هزارهها از آن دم زدهاند.
اگه خیام زنده بشه و این همه تفاسیر و تعابیر مختلف و متفاوت، مرتبط و غیر مرتبط از اشعار خودش ببینه از شعر گفتن پشیمون میشه.....