شرح فلسفی رباعیات خیام: از آمدنم نبود گردون را سود
سرنوشت بازیگوش
تراژدی خیامی
35
از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جاه و جلالش نفزود
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود
شاعر در بیت نخست این رباعی هستی را همچون موجوی خودآگاه و انسانگونه مورد خطاب قرار می دهد و در مسأله آمدن و شدن خویش از سود و زیان آن برای هستی سخن میگوید. با این ملاک و معیار، شاعر میبیند که حتی اگر هستی را موجودی خودآگاه و شخصی، آنچنان که عدهای خدای خود را آنگونه توصیف کردهاند، در نظر بگیریم، باز نمیتوان توجیهی برای آفریدنها و ویران کردنهای دمادم یافت. چون نه آفرینش ما سودی به حال او میرساند و نه نابودی ما در نهایت میتواند برای او نفعی در پی داشته باشد. در واقع، عملی که آغاز آن بدون هیچگونه انگیزه شخصی صورت پذیرفته، پایان آن نیز همچون آغاز آن، فارغ از هرگونه انگیزه شخصی خواهد بود، چرا که وجود چنین پدیدهای برای پدیدآورنده آن خنثی است و بود و نبود آن تأثیری در وضعیت او نخواهد گذارد. اگر قرار بر آن باشد که در دنیای ذهنی و عاطفی بشری خودمان به محک زدن قوانین حاکم بر هستی بپردازیم، نخستین مسأله این است که در جهان بشری ما هیچ کسی بدون آنکه چیزی برایش سود یا حتی زیانی در پی داشته باشد دست به انجام کاری نمیزند، مگر آنکه آن انسان از رشد عقلی کافی برخوردار نباشد و سطح خودآگاهی او پایین باشد، همچون کودکانی که از سر بازی چیزهایی را میسازند و باز خراب میکنند و تمامی ابزارها در ورای ارزش ذاتیشان، برای آنها تنها چیزی جالب و قابل شناخت و سرگرمکننده است. از همین رو است که شاعر شیوه درست برخورد با یک چین جهانی را تنها در مستی و بیخویشی که در واقع بازتابدهنده ماهیت واقعی خود هستی است، میداند. با وجود تمامی توجیههایی که برای بشریسازی و عقلانی کردن فعل و انفعالات هستی انجام شده، در نهایت ذهن پرسشگر و خردگرای خیامی نیک در مییابد که ارادۀ کور هستی فارغ از آمال و امیال بشری عمل میکند، و سازوکارها و علتهایی که در انسان انگیزه حرکت و تغییر اند، در آن نقشی ایفا نمیکنند.