میخانۀ متروک

گاه‌نوشته‌های عبدالحسین عادل‌زاده

میخانۀ متروک

گاه‌نوشته‌های عبدالحسین عادل‌زاده

میخانۀ متروک

در ناپیداترین نقطه دیار وجود هر یک از ما، در گم‌ترین کوچه هستی‌مان، سرایی است؛
این مرکز ثقل هستی آدمی، برای هر کس رنگ و بویی خاص خودش را دارد؛
من اما بسیار گشتم در پی بازار یا صومعه یا مسجد یا قصر یا حمام یا عمارت و بلکه خانقاهی؛
لیک در نهایت نصیبم از این میانه، تنها میحانه متروک بود.

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

سرنوشت بازیگوش

تراژدی خیامی

33

 

می نوش که عمر جاودانی این ست

خود حاصلت از دور جوانی این ست

هنگام گل و باده و یاران سرمست

خوش باش دمی که زندگانی این ست

هم‌تراز قرار دادن می نوشی و جاودانگی اشاره‌کننده به همان وضعیتی است که پیشتر گفتیم در هنگام مستی بر ذهن و روان آدمی غلبه می‌یابد: یعنی وهم «دوام زیبایی» که تسلی‌بخش آ‌گاهی هراس‌آور بشر از سرشت فانی و زشت هستی است.

این رباعی تابلویی از سرشاریِ مالامالِ حیات و هستی است که مستی به آن رنگی پایدار و مداوم می‌زند؛ و از سویی شدت علاقه شاعر به آن و بیان جذبه‌آمیزی که در باب آن اختیار کرده، انعکاس مستقیمی است از آ‌گاهی او نسبت به سرشت مرگ‌آور و زوال‌پذیر هستی. او از «دور جوانی» یاد می‌کند تا به‌روشنی برساند که نیک به گذرنده بودن این سرشاری آ‌گاه است و اتفاقاً همین آ‌گاهی عشق او به این لحظات سرشار را دوچندان کرده است.

در مصرع آخر از «دم» سخن گفته شده، و با نظر به مصرع نخست که از «عمر جاودانی» یاد شده، می‌توان دریافت که برای شاعر دمی خوش و مستانه فارغ از خیالات، بیم‌ها، امیدها، شکست‌ها و اضطراب‌های گذشته و آینده، خود تجلی‌ای است وهم‌آلود از یک جاوانگی؛ چرا که درنهایت، خود جاودانگی حتی در عالم هوشیاری نیز تنها یک وهم ذهنی است، با این تفاوت که انسان مست و شادمان در دم از جذبات همواره جوشنده آن برخوردار است، اما انسان هوشیار تنها به امید رسیدن به این جذبات خود را دلگرم کرده و لحظات امروز را با اندیشه جاودانگی فردا ضایع می‌کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۹ ، ۱۲:۳۹
عبدالحسین عادل زاده

سرنوشت بازیگوش

تراژدی خیامی

32

 

می خوردن و شاد بودن آیین من ست

فارغ بودن ز کفر و دین، دین من‌ ست

گفتم به عروس دهر کابین تو چیست

گفتا دل خرم تو کابین من ست

در اینجا، شاعر از آن رو خود را فارغ از کفر و دین توصیف کرده که خرد او رد و یا قبول هیچ یک از آنها را تصدیق نمی‌کند. همان‌گونه که پیشتر اشاره کردیم، نه تنها قبول، بلکه رد یک نگرش و اندیشه نیز به آن وجاهتی در عالم واقع می‌دهد؛ به این معنا که آن را صاحب تشخصی هستی‌شناسانه برای بررسی و سنجش می‌کند که اصطلاحاً به آن «ابطال‌پذیری» گفته می‌شود. اما نه تنها در باب اصول دین که نتیجاً در باب اصول پاد-مفهوم آن کفر نیز نمی‌توان به هیچ‌گونه بینش یقینی دست یافت، از این همین رو، مشی خردمندانه خیامی آن را از زمره مفاهیم قابل بررسی و شناخت برای خرد آدمی خارج می‌کند و راه فراغت و بی‌خیالی نسبت به آن را در پیش می‌گیرد.

در این رباعی نیز، همچون بسیاری رباعیات دیگر خیام، در مواجهه با مسائل بنیادین فروبستۀ هستی، که به ماهیت کلی آن مربوط می‌شود و در اصطلاح فلاسفه مدرسی «مابعد‌الطبیعه» یا متافیزیک خوانده شده است، به بی‌خبری و عدم اطلاع هوش و خرد بشری نسبت به آنها اشاره شده، و تنها طریق ممکن برای کنار با آمدن با سرشت تراژیک و هراسناک هستی استغراق کامل در لحظات حیات و بهر‌مندی کامل از آنها معرفی شده است. به عبارت دیگر، آنچه که خرد آدمی با نظر به عالم واقع حکم می‌کند این است که نه می‌شود به امید شک و احتمال نشست، و نه می‌شود خود را دلخوش به خیالات بی‌بنیاد کرد. تنها طریقه خردمندانه ممکن آویختن به جذبات وجدآمیز و شادمانه عالم واقع است که با وهمی پاک از لوث پذیرش هرگونه بینش خطا، سنگینی بار هستی را بر شانه‌های آدمی سبک‌تر می‌کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۹ ، ۱۲:۳۶
عبدالحسین عادل زاده

سرنوشت بازیگوش

تراژدی خیامی

31

 

من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت

از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت

جامی و بتی و بربطی بر لب کشت

این هر سه مرا نقد و تو را نسیه بهشت

شاعر در بیت نخست این رباعی، فراغت خیال خود از گذشته و آینده را بار دیگر گوشزد می‌کند، و این نکته را می‌رساند که مایه شادی و فراغت خیال او در این دنیا، امیدهای آینده و آنچه که از آمدن یا ناآمدن آن نمی‌توان اطمینانی کسب کرد نیست. در این رباعی همچنین بار دیگر تلقی فرا-اخلاقی و صرفاً فلسفی خیام مشخص می‌شود. در اینجا در نفی بیم و امید آینده، مسأله‌ای اخلاقی و ایدئولوژیک مطرح نیست، چه آنکه شاعر حتی از بهشتی یا دوزخی بودن خود نیز، به فرض وجود آن، اظهار بی‌اطلاعی می‌کند. یعنی او نه تنها از خیال آینده و گذشته، و بیم و امیدهای آن رها است، بلکه حتی معیارهای اخلاقی آن را نیز هرگز آ‌گاهانه در وجود خود نپذیرفته و تلقی او نسبت به خود و جهان بر اساس آنها شکل نگرفته است. او ذهن و اندیشه خود را تماماً از این پیش‌داوری تهی کرده و به نوعی نگرش پاک و بی‌آلایش از هستی که در آن تمامی غرایز طبیعی آدمی تطهیر یافته است دست پیدا کرده. در نظرگاه خیامی، آنچه که به حکم طبیعت در وجود آدمی نهاده شده، تا آنجا که در راستای تامین هر چه بهتر ضرورت‌های حیات و خشنودی از آن است، پاک و بی آلایش و فاقد هرگونه جنبه منفی و غیر اخلاقی است. این نظرگاه بخصوص زمانی برای شاعر بیش از پیش قوت می‌گیرد که درنهایت، در بهشت موعود ادیان نیز با وعدۀ ارضای همین غرایز طبیعی، افراد را دعوت به پذیرش خود کرده‌اند.

این نکات شاید بسیار بدیهی بنمایند، اما این ذهن تیز و چالاک خیامی است که از دل بدیهی‌ترین موضوعات نکاتی را که در عین سادگی به علت غلبۀ پیش‌فرض‌های عصر و زمانه مغفول مانده است، به مخاطب گوشزد می‌کند. پیام خیام در عین سادگی، حاوی بینش هستی‌شناسانه‌ بسیار ژرفی است که شاید در نگاه اول برای آدمی کاملاً بدیهی و پیش‌پا‌افتاده به ‌نظر برسد، اما در نگاهی عمیق‌تر، آدمی در خواهد یافت که با وجود تمامی جنبه روشن و آشکار آن، او کمتر به کنه آن پی برده و حتی شیوه زندگانی او چیزی عکس آن را جلوه‌گر می‌سازد، هر چند منطق و خرد او بر درستی آن کاملاً گواه است. این پیام روشن – که بخصوص معطوف به برداشت زاهدانه از دین و عرفان است[1] – حاوی این نکته است که اگر در نهایت خواست غایی بشر رسیدن به آرامش و بهره‌وری طبیعی از لذایذ است، پس دیگر دلیلی برای گناه‌آلود خواندن آنها وجود ندارد؛ و از سویی اگر قرار است که برای رسیدن به این غایات خیالی که در باب فرا رسیدن یا نرسیدن آن نمی‌توان هیچ‌گونه یقینی کسب کرد، دست از تمام لذایذ این‌جهانی بشوییم، یا با اندیشه فردا امروز خود را از شادی و آرامش تهی کنیم، این خود نفی غرض است و خرد آن را تأیید نمی‌کند. این نوع نگرش آینده-محور که از اکنون و جهان حاضر هر گونه وثاقت، ارزش و اهمیت را می‌گیرد، در بسیاری موارد بی آنکه خود شخص متوجه باشد، او را از درک حال باز می‌دارد و درنهایت او را به طمع جاودانگی از اکنون گذرنده و رونده نیز غافل می‌کند. در این تلقی، از اساس، خود مفهوم جاودانگی نیز در تضاد با مفهوم زیستن قرار می‌گیرد: به‌راستی جاودانگی چیست؟ خیالی که تنها از بابت آینده به آدمی دلگرمی می‌دهد و همواره ارزش حال را به دوام لحظات ناآمده گره می‌زند. به عبارت دیگر، در این وضعیت معیار ارزش‌گزاری حال همواره بر اساس آینده تعریف می‌شود، حال آنکه خود اکنون و لحظه حاضر نیز روزی جزوی از آینده بوده است که فرد همواره امید فرا رسیدن آن در دل می‌پرورانده. مشاهده می‌کنیم که این تلقی جاودانگی‌-خواه درنهایت به دوری باطل و بیهوده می‌انجامد که امروز را به بهای فردا می‌فروشد و فردا را نیز خود به بهای فرداهایی دورتر.

در جهان‌بینی خردمندانه و عظیم خیامی، ارزش یک زندگی نه به لحظات آینده و ناآمده آن و تضمین آمدن و رسیدن آنها، که به درک تمام و کامل لحظات فرارسیده و حاضر باز می‌گردد. هر لحظه با درک کامل و همه‌جانبه آن، با استغراق در جذبات مستانه‌ای که در آن جاری است، خود می‌تواند به ابدی پیوسته و دائماً زایا و جوشنده مبدل گردد: ابد و جاودانگی‌ای که ارزش آن خود-زایا و مستقل است و امید آینده به آن وجاهت و تشخص نداده است. در این نگرش، لحظه‌ای که وجاهت خود را از لحظاتی ناآمده گرفته باشد، نوع تقلبی و پوک از وجود است و به وضعیت نوشندۀ آب دریا می‌ماند که هر چه بیشتر برای رفع تشگی خود تلاش می‌کند پیش از پیش تشنه و درمانده می‌گردد. در اینجا بار دیگر باید اشاره کرد که در این تلقی، اصل موضوع به هیچ وجه به اخلاقیات و شیوه زندگی باز نمی‌گردد، بلکه به ارزیابی درست زندگی و سنجش ارزش حال و آینده و نوع نگاه بشر به آنها باز می‌گردد. در این چشم‌انداز، حتی در بسیاری موارد، فرد شیوه رهایی و درک جذبات حال را در اعتدال و زندگی‌ای درویشانه می یابد (همانند آنچه اپیکور و پیروان او درس می‌دادند) اما نکته مهم این است که این اعتدال و پرهیزِ خودآ‌گاهانه نه در جهت کسب رهایی و آرامش آینده که در واقع عینِ رسیدن به رهایی و آرامش در لحظه اکنون است؛ و این تفاوت مهمی است که در اینجا رقم می‌خورد! در این وضعیت، فرد از حال و روزگار اکنون خویش راضی و خشنود است و سرنوشت او تماماً در حال و اکنون او رقم خورده و چیزی سوای آنچه که او هم‌اکنون هست و خواهد نبود نیست. آنچه که آینده آبستن آن است وثاقتی ندارد، و رستگاری و نجات او، به هر شکل و صورت، همچون چشمه‌ای همواره جوشنده از منفذ حال و اکنون و لحظات سرشار آن گام به عرصه هستی می‌گذارد. فرد تمام‌قد، رخ در رخ، واضح و آشکار، تجسمی از انسانی رستگار و نجات یافته است که نه به گذشته بدهکار است و نه از آینده طلبی دارد؛ درک کامل لحظه و استغراق در جذبات دمادم جوشنده آن، او را از حرمان گذشته‌های رفته و اضطراب آینده‌های نیامده نجات داده است.   

شاد زی با سیاه چشمان، شاد

که جهان نیست جز فسانه و باد

زآمده شادمان بباید بود

وز گذشته نکرد باید یاد

من و آن جعد موی غالیه بوی

من و آن ماهروی حورنژاد

نیک بخت آن کسی که داد و بخورد

شوربخت آن که او نخورد و نداد

باد و ابر است این جهان، افسوس!

باده پیش آر، هر چه باداباد!

شاد بوده ‌ست از این جهان هرگز

هیچ کس تا از او تو باشی شاد؟

داد دیده ‌ست از او به هیچ سبب

هیچ فرزانه تا تو بینی داد؟[2]



[1] باید توجه داشت که با در نظر گرفتن نگرش‌های امروزی نمی‌توان در باب تلقی معاصران خیام از دین و ایمان قضاوت کرد. آنچه که امروز  - حتی در نگاه صوفیانه – از معنای دین و زندگی ارایه می‌شود تا حد زیادی متأثر از اندیشه‌ها و تلقی‌های مدرن است و تفاسیر ارایه‌شده تا حد زیادی متناسب با آنها سوگیری کرده‌اند. اما در عصر امثال خیام، یا تا همین یک قرن پیش، حتی در نگاه علمای رسمی سیاسی دین نیز، جهان و مشغولیت آن با رگ‌هایی تند از گناه آلودگی توصیف شده بود. این نوع نگرش به جهان، در تلقی صوفیه با قوت بسیار بیشتری رخ نموده بود به گونه‌ای که صوفی‌ا‌ی همچون عطار که معاصر خیام است، می‌نویسد: «که اقطاع ابلیس است دنیا / همه مکر و تبلیس است دنیا»، که البته نمی‌توان آن را ضرورتاً یک نگرش اصیل قرآنی تلقی نمود و تا حد زیادی از نحله‌ها و مکاتب شیوع‌یافته در سرزمین‌های اسلامی آن دوره تأثیر پذیرفته است. 

[2] رودکی، دیوان، بر اساس نسخه سعید نفیسی و ی. براگینسکی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۹ ، ۱۲:۳۰
عبدالحسین عادل زاده

سرنوشت بازیگوش

تراژدی خیامی

30

 

گویند که دوزخی بود عاشق و مست

قولی‌ ست خلاف، دل در آن نتوان بست

گر عاشق و میخواره به دوزخ باشند

فردا بینی بهشت همچون کف دست

در اینجا شاعر به مسأله غریزه و تعیین‌کنندگی آن در وجود بشر پرداخته است. در این رباعی، عاشقی و میخوارگی کنایه از پیروی از غرایز مادی زمینی است. گوینده با سرودۀ خویش می‌خواهد این مطلب را برساند که در تفکر افراد تجردگرا که جهان را به صرف مادیت و غرایز آن نفی می‌کنند، عامل دوزخی بودن فرد دلبستگی به دنیا و امیال پیکر مادی است، و فرد برای رستگاری می‌بایست در این دنیا دل از تمام لذات و زیبایی این‌جهانی بشوید. خیام که شخصی خردمند و تیزبین است، باز در اینجا نکته‌ای را که در عین سادگی و بدیهی بودن بسیار مغفول مانده است بیان می‌کند؛ که اگر قرار بر آن باشد که دلبستگی به زندگی مادی مایه تباهی اخروی و از دست دادن رستگاری گردد، پس چون هیچ انسان سالمی را نمی‌توان یافت که چنین غرایزی در او گم شده باشد، اگر بهشتی نیز وجود داشته باشد، در فردای قیامت کمتر کسی را می‌توان یافت که در آن مقیم شده باشد، مگر اندک کسانی که به‌جبر شدید طبایع خویش ضایع و عقیم گذارده باشند.

شاعر در اینجا مثل همیشه نگاه پاک و واقع‌نگر خویش را به مساله زندگی، اخلاق و هدف هستی معطوف می‌کند و از ورای آنچه که به پیش‌فرض‌های کلیشه‌ای عصر او و هر عصر و دوره‌ دیگری می‌تواند تبدیل شده باشد، به تناقضات موجود میان واقعت طبیعی هستی و انسان، و آنچه که در چشم‌انداز آرمان‌خواهانه عده‌ای معدود شکل گرفته است، دست می‌گذارد.

نکته مهمی که باید به آن اشاره کرد این است که خیام در اینجا نیز – همچون دیگر رباعیات خود - دست به ارایه هیچ‌گونه داوری اخلاقی یا ایدئولوژیک نزده است، بلکه صرفاً به ارایه قضاوتی واقگرایانه از آنچه واقعیت هستی و وجود نشان می‌دهد پرداخته است. او در اینجا به واقعیت وجود آدمی که به نیروی مادی غرایز انگیزه تلاش و زیستن می‌گیرد اشاره کرده، و اینکه اساساً بدون مهر و دلبستگی به حیات مادی، پایۀ امید به زیستن و ادامه حیات و تلاش برای بقا متزلزل خواهد شد.

در این‌باره اگر عمیق‌تر بیندیشیم، راز این مسأله را که چرا در ادبیات عرفانی مجردترین مفاهیم به واسطۀ جنسی‌ترین و نوشخورانه‌ترین مضامین بیان شده است، در می‌یابیم! که نیروهای کنشگر در وجود پرشورترین نفی‌کنندگان جهان نیز درنهایت از همین جریان‌های غریزیِ بنیادینِ نیرو و مایه می‌گیرند! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۹ ، ۱۲:۲۵
عبدالحسین عادل زاده