میخانۀ متروک

گاه‌نوشته‌های عبدالحسین عادل‌زاده

میخانۀ متروک

گاه‌نوشته‌های عبدالحسین عادل‌زاده

میخانۀ متروک

در ناپیداترین نقطه دیار وجود هر یک از ما، در گم‌ترین کوچه هستی‌مان، سرایی است؛
این مرکز ثقل هستی آدمی، برای هر کس رنگ و بویی خاص خودش را دارد؛
من اما بسیار گشتم در پی بازار یا صومعه یا مسجد یا قصر یا حمام یا عمارت و بلکه خانقاهی؛
لیک در نهایت نصیبم از این میانه، تنها میحانه متروک بود.

سرنوشت بازیگوش

تراژدی خیامی

31

 

من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت

از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت

جامی و بتی و بربطی بر لب کشت

این هر سه مرا نقد و تو را نسیه بهشت

شاعر در بیت نخست این رباعی، فراغت خیال خود از گذشته و آینده را بار دیگر گوشزد می‌کند، و این نکته را می‌رساند که مایه شادی و فراغت خیال او در این دنیا، امیدهای آینده و آنچه که از آمدن یا ناآمدن آن نمی‌توان اطمینانی کسب کرد نیست. در این رباعی همچنین بار دیگر تلقی فرا-اخلاقی و صرفاً فلسفی خیام مشخص می‌شود. در اینجا در نفی بیم و امید آینده، مسأله‌ای اخلاقی و ایدئولوژیک مطرح نیست، چه آنکه شاعر حتی از بهشتی یا دوزخی بودن خود نیز، به فرض وجود آن، اظهار بی‌اطلاعی می‌کند. یعنی او نه تنها از خیال آینده و گذشته، و بیم و امیدهای آن رها است، بلکه حتی معیارهای اخلاقی آن را نیز هرگز آ‌گاهانه در وجود خود نپذیرفته و تلقی او نسبت به خود و جهان بر اساس آنها شکل نگرفته است. او ذهن و اندیشه خود را تماماً از این پیش‌داوری تهی کرده و به نوعی نگرش پاک و بی‌آلایش از هستی که در آن تمامی غرایز طبیعی آدمی تطهیر یافته است دست پیدا کرده. در نظرگاه خیامی، آنچه که به حکم طبیعت در وجود آدمی نهاده شده، تا آنجا که در راستای تامین هر چه بهتر ضرورت‌های حیات و خشنودی از آن است، پاک و بی آلایش و فاقد هرگونه جنبه منفی و غیر اخلاقی است. این نظرگاه بخصوص زمانی برای شاعر بیش از پیش قوت می‌گیرد که درنهایت، در بهشت موعود ادیان نیز با وعدۀ ارضای همین غرایز طبیعی، افراد را دعوت به پذیرش خود کرده‌اند.

این نکات شاید بسیار بدیهی بنمایند، اما این ذهن تیز و چالاک خیامی است که از دل بدیهی‌ترین موضوعات نکاتی را که در عین سادگی به علت غلبۀ پیش‌فرض‌های عصر و زمانه مغفول مانده است، به مخاطب گوشزد می‌کند. پیام خیام در عین سادگی، حاوی بینش هستی‌شناسانه‌ بسیار ژرفی است که شاید در نگاه اول برای آدمی کاملاً بدیهی و پیش‌پا‌افتاده به ‌نظر برسد، اما در نگاهی عمیق‌تر، آدمی در خواهد یافت که با وجود تمامی جنبه روشن و آشکار آن، او کمتر به کنه آن پی برده و حتی شیوه زندگانی او چیزی عکس آن را جلوه‌گر می‌سازد، هر چند منطق و خرد او بر درستی آن کاملاً گواه است. این پیام روشن – که بخصوص معطوف به برداشت زاهدانه از دین و عرفان است[1] – حاوی این نکته است که اگر در نهایت خواست غایی بشر رسیدن به آرامش و بهره‌وری طبیعی از لذایذ است، پس دیگر دلیلی برای گناه‌آلود خواندن آنها وجود ندارد؛ و از سویی اگر قرار است که برای رسیدن به این غایات خیالی که در باب فرا رسیدن یا نرسیدن آن نمی‌توان هیچ‌گونه یقینی کسب کرد، دست از تمام لذایذ این‌جهانی بشوییم، یا با اندیشه فردا امروز خود را از شادی و آرامش تهی کنیم، این خود نفی غرض است و خرد آن را تأیید نمی‌کند. این نوع نگرش آینده-محور که از اکنون و جهان حاضر هر گونه وثاقت، ارزش و اهمیت را می‌گیرد، در بسیاری موارد بی آنکه خود شخص متوجه باشد، او را از درک حال باز می‌دارد و درنهایت او را به طمع جاودانگی از اکنون گذرنده و رونده نیز غافل می‌کند. در این تلقی، از اساس، خود مفهوم جاودانگی نیز در تضاد با مفهوم زیستن قرار می‌گیرد: به‌راستی جاودانگی چیست؟ خیالی که تنها از بابت آینده به آدمی دلگرمی می‌دهد و همواره ارزش حال را به دوام لحظات ناآمده گره می‌زند. به عبارت دیگر، در این وضعیت معیار ارزش‌گزاری حال همواره بر اساس آینده تعریف می‌شود، حال آنکه خود اکنون و لحظه حاضر نیز روزی جزوی از آینده بوده است که فرد همواره امید فرا رسیدن آن در دل می‌پرورانده. مشاهده می‌کنیم که این تلقی جاودانگی‌-خواه درنهایت به دوری باطل و بیهوده می‌انجامد که امروز را به بهای فردا می‌فروشد و فردا را نیز خود به بهای فرداهایی دورتر.

در جهان‌بینی خردمندانه و عظیم خیامی، ارزش یک زندگی نه به لحظات آینده و ناآمده آن و تضمین آمدن و رسیدن آنها، که به درک تمام و کامل لحظات فرارسیده و حاضر باز می‌گردد. هر لحظه با درک کامل و همه‌جانبه آن، با استغراق در جذبات مستانه‌ای که در آن جاری است، خود می‌تواند به ابدی پیوسته و دائماً زایا و جوشنده مبدل گردد: ابد و جاودانگی‌ای که ارزش آن خود-زایا و مستقل است و امید آینده به آن وجاهت و تشخص نداده است. در این نگرش، لحظه‌ای که وجاهت خود را از لحظاتی ناآمده گرفته باشد، نوع تقلبی و پوک از وجود است و به وضعیت نوشندۀ آب دریا می‌ماند که هر چه بیشتر برای رفع تشگی خود تلاش می‌کند پیش از پیش تشنه و درمانده می‌گردد. در اینجا بار دیگر باید اشاره کرد که در این تلقی، اصل موضوع به هیچ وجه به اخلاقیات و شیوه زندگی باز نمی‌گردد، بلکه به ارزیابی درست زندگی و سنجش ارزش حال و آینده و نوع نگاه بشر به آنها باز می‌گردد. در این چشم‌انداز، حتی در بسیاری موارد، فرد شیوه رهایی و درک جذبات حال را در اعتدال و زندگی‌ای درویشانه می یابد (همانند آنچه اپیکور و پیروان او درس می‌دادند) اما نکته مهم این است که این اعتدال و پرهیزِ خودآ‌گاهانه نه در جهت کسب رهایی و آرامش آینده که در واقع عینِ رسیدن به رهایی و آرامش در لحظه اکنون است؛ و این تفاوت مهمی است که در اینجا رقم می‌خورد! در این وضعیت، فرد از حال و روزگار اکنون خویش راضی و خشنود است و سرنوشت او تماماً در حال و اکنون او رقم خورده و چیزی سوای آنچه که او هم‌اکنون هست و خواهد نبود نیست. آنچه که آینده آبستن آن است وثاقتی ندارد، و رستگاری و نجات او، به هر شکل و صورت، همچون چشمه‌ای همواره جوشنده از منفذ حال و اکنون و لحظات سرشار آن گام به عرصه هستی می‌گذارد. فرد تمام‌قد، رخ در رخ، واضح و آشکار، تجسمی از انسانی رستگار و نجات یافته است که نه به گذشته بدهکار است و نه از آینده طلبی دارد؛ درک کامل لحظه و استغراق در جذبات دمادم جوشنده آن، او را از حرمان گذشته‌های رفته و اضطراب آینده‌های نیامده نجات داده است.   

شاد زی با سیاه چشمان، شاد

که جهان نیست جز فسانه و باد

زآمده شادمان بباید بود

وز گذشته نکرد باید یاد

من و آن جعد موی غالیه بوی

من و آن ماهروی حورنژاد

نیک بخت آن کسی که داد و بخورد

شوربخت آن که او نخورد و نداد

باد و ابر است این جهان، افسوس!

باده پیش آر، هر چه باداباد!

شاد بوده ‌ست از این جهان هرگز

هیچ کس تا از او تو باشی شاد؟

داد دیده ‌ست از او به هیچ سبب

هیچ فرزانه تا تو بینی داد؟[2]



[1] باید توجه داشت که با در نظر گرفتن نگرش‌های امروزی نمی‌توان در باب تلقی معاصران خیام از دین و ایمان قضاوت کرد. آنچه که امروز  - حتی در نگاه صوفیانه – از معنای دین و زندگی ارایه می‌شود تا حد زیادی متأثر از اندیشه‌ها و تلقی‌های مدرن است و تفاسیر ارایه‌شده تا حد زیادی متناسب با آنها سوگیری کرده‌اند. اما در عصر امثال خیام، یا تا همین یک قرن پیش، حتی در نگاه علمای رسمی سیاسی دین نیز، جهان و مشغولیت آن با رگ‌هایی تند از گناه آلودگی توصیف شده بود. این نوع نگرش به جهان، در تلقی صوفیه با قوت بسیار بیشتری رخ نموده بود به گونه‌ای که صوفی‌ا‌ی همچون عطار که معاصر خیام است، می‌نویسد: «که اقطاع ابلیس است دنیا / همه مکر و تبلیس است دنیا»، که البته نمی‌توان آن را ضرورتاً یک نگرش اصیل قرآنی تلقی نمود و تا حد زیادی از نحله‌ها و مکاتب شیوع‌یافته در سرزمین‌های اسلامی آن دوره تأثیر پذیرفته است. 

[2] رودکی، دیوان، بر اساس نسخه سعید نفیسی و ی. براگینسکی.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۹/۱۴
عبدالحسین عادل زاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی