میخانۀ متروک

گاه‌نوشته‌های عبدالحسین عادل‌زاده

میخانۀ متروک

گاه‌نوشته‌های عبدالحسین عادل‌زاده

میخانۀ متروک

در ناپیداترین نقطه دیار وجود هر یک از ما، در گم‌ترین کوچه هستی‌مان، سرایی است؛
این مرکز ثقل هستی آدمی، برای هر کس رنگ و بویی خاص خودش را دارد؛
من اما بسیار گشتم در پی بازار یا صومعه یا مسجد یا قصر یا حمام یا عمارت و بلکه خانقاهی؛
لیک در نهایت نصیبم از این میانه، تنها میحانه متروک بود.

۵ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

سرنوشت بازیگوش

تراژدی خیامی

29

 

گویند کسان بهشت با حور خوش است

من می‌گویم که آب انگور خوش است

این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار

کآواز دهل شنیدن از دور خوش است

در ادامۀ شروحی که پیشتر در باب انواع مستی و نوع خاص خیامی آن بیان شد، در اینجا شاعر به روشن‌ترین وجهِ ممکن مستی رهایی‌بخش و خردورزانۀ خود را در تقابل با مستی امیدبخش اهل آخرت قرار می‌دهد و مشخصاً هر دوی آنها را برای دوستداران‌شان خوش و شیرین معرفی می‌کند. یعنی شاعر نیک آ‌گاه است که کارکرد امیدهای آن‌جهانی و مستی‌ها و شادی‌های این‌جهانی یکی است، و درنهایت حتی توجیه‌های آخرت‌شناسانه نیز تحت لفافه اخلاقی خود، ارضاکنندۀ میل انسان برای توجیه خشونت و وحشت هستی هستند، و بیش از همه برای آسودگی و راحتی خیال شخص خود او ابداع شده‌اند.

اما همان‌گونه که پیشتر اشاره شد، مهم‌ترین عاملی که باعث گرایش خیام به سوی مستی‌های جذبه‌آمیز این‌جهانی و گریز از مستی‌های آن‌جهانی امید-محور می‌شود این است که خرد او قادر به پذیرش مابعد‌الطبیعه‌ای که در پس یک چنین توجیهات آینده‌نگرانه‌ای وجود دارد نیست. او نیک آ‌گاه است که نمی‌توان تمام عمر را به امید شک نشست، و اساساً در قاموس فکری او آ‌گاهی‌ و اطلاعی که در باب آن یقین و اطمینانی وجود نداشته باشد، در ذهن یک انسان خردمند هیچ گونه بیم و امید و شادمانی را نمی‌تواند ایجاد کند. او استغراق در بی‌خبری‌ ناهشیاری‌های سرمستی‌های زمینی را به دلخوش بودن به امیدهای واهی و نامطمئن آن‌جهانی رجحان می‌دهد، و اساساً در اینجا، مسأله او مسأله اخلاق و مطالبات اخلاقی تفکر مذهبی از انسان نیست. نگاه او بیش از همه به سوی این نظرگاه مهم معطوف است که در تفکر آخرت‌شناسانه، فرد تمام حیثیت، وثاقت و اهمیت را از جهان زمینی حاضر سلب می‌کند و در مقابل، تمام حیثبت و بار اصلی وجود را به جهانی نادیده و ناشنیده که کسی از وجود یا عدم وجود آن اطمینان ندارد می‌بخشد. این فرایند ارزشگزاری، در ادامه باعث می‌شود که فرد چیز زیادی از زندگی این‌جهانی خود نفهمد و از دریافتن قدر لحظات خود در زندگی باز بماند؛ اینجا مسأله صرفاً لذت بردن نیست؛ مساله اصلی خیام درک تمام و کمال جهان امروزین و نهایت بهره‌مندی از آن است؛ موضوعی که تفکر آخرت‌شناسانه و بیم و امیدهای آینده-محورش، عملاً توانایی انجام آن را از آدمی سلب می‌کند، و با گرفتن وثاقت و بار وجودی از جهان حاضر و بخشیدن آن به جهانی خیالی، به فقر وجودی زندگی‌های زمینی می‌انجامد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۹ ، ۱۲:۲۱
عبدالحسین عادل زاده

سرنوشت بازیگوش

تراژدی خیامی

28

 

عمری‌ست مرا تیره و کاری‌ست نه راست

محنت همه افزوده و راحت کم و کاست

شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست

ما را ز کس دگر نمی‌باید خواست

هستی راحت و سختی را فارغ از مقیاس ذهن بشری به یکسان عرضه می‌دارد، اما از آنجا که بشر آ‌گاهانه هستی و نیستی، و خوشی و ناخوشی را بنا بر معیار وجودی خویش درک می‌کند و بر اساس آن در باب پدیده‌ها و دگرگونی‌های آنها دست به قضاوت می‌زند، سختی‌های حیات همواره رو به فزونی و خوشی‌های آن همواره رو کاستی و نقضان جلوه می‌کند. و از آنجا که او برای غلبه بر ماهیت زوال‌پذیر و متغیر هستی دست به تکاپو و تلاش می‌زند تا به این وسیله بتواند جنبه حیات‌بخش و آفریننده آن را نیرومندتر سازد، در نظر او راحتی و خوشی با کوشش و تکاپو، و ناخوشی و ناراحتی خودجوش و بدون هیچ‌گونه کنشی به آدمی رو می‌آورد. اما حقیقت آن است که در هستی جریان‌های مرگ و زایایی دوشادوس یکدیگر به طور موازی و پایاپای در حرکت‌اند، اما کنش آ‌گاهانه بشر هم‌سو با میل به بقای بیشتر که کم و بیش در تمامی پدیده‌های هستی وجود دارد، او را به تلاشی هدفمند برای کسب راحتی و دفع سختی و ناراحتی وا می‌دارد، و همین تقلای هدفمند و عامدانه باعث می‌شود که زندگی او به میدانی برای تکاپو در جهت کسب هر چه بیشتر لوازم حیات و گریز هر چه تمام‌تر از لوازم مرگ و نابودی تبدیل شود. و این‌گونه به تعبیر کنایه‌آمیز شاعر، شکر که برای رسیدن به اسباب مرگ و پیری و زوال، نیاز به کمک و مساعدت کسی نیستیم و تنها برای بقا و چند صباحی زندگی بیشتر می‌بایست پیوسته بکوشیم.

گر شاخ بقا ز بیخ بختت رست است

ور بر تن تو عمر لباسی چست است

در خیمه تن که سایبانی ‌ست ترا

هان تکیه مکن که چارمیخ‌اش سست است

در واقع این خواست ذاتی ما در جهت بقای بیشتر است که اسباب مرگ و زوال را همواره نزدیک‌شوند و در دسترس، و اسباب هستی و حیات را همواره دورشونده و خارج از دسترس جلوه می‌دهد.

«از هر چه که فرار کنی، به سرت می‌آید.»[1]



[1] ضرب‌المثل فارسی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۹ ، ۱۲:۱۸
عبدالحسین عادل زاده

سرنوشت بازیگوش

تراژدی خیامی

27

 

ساقی گل و سبزه بس طربناک شده‌ست

دریاب که هفته دگر خاک شده‌ست

می نوش و گلی بچین که تا درنگری

گل خاک شده‌ست و سبزه خاشاک شده‌ست

تضاد ایجادشده در بیت نخست به‌ گونه‌ای است که نه تنها از سرشاری طرفین این تضاد کم نمی‌کند، بلکه دقیقاً همچون قرار گرفتن جسمی منجمد در برابر جسمی جوشان، ماهیت هر یک از آنها را به آشکارترین وجه ممکن نمایان می‌سازد. خیام در مصرع نخست از «طربناکی» سخن می‌گوید و در مصرع دوم از «خاک شدن». اما آنچه که گیرایی طربناکی مصرع نخست را دو چندان بلکه صد چندان کرده است، پیش‌بینی شاعر در باب سرنوشت محتومی است که آنها را به‌کلی دگرگون خواهد کرد. همچون انسانی تشنه‌لب که در بیابانی برهوت قدر آب و آبادانی را بیش از هر مکان پرآب و سرسبز در می‌یابد، شاعر با درک طبیعت فقیر و مرگ‌آلود هستی، روح شکفتی و سرشاری آن را با رغبتی بس بیشتر احساس کرده است. و این تقابل میان ضدّین، که ‌به گونه‌ای تقابل میان مرگ و زندگی، و هستی و نیستی است، به جذبه‌ای سرشار از حیات انجامیده که در اوج خود هم‌آغوش با ادراکات هم‌جانبه مرگ است.

به عبارتی دیگر، در این طرز تلقی، کوتاهی و زوال‌پذیری خود عامل ارزشمندی پدیده‌ها است؛ و بنا بر سرشت آدمی، که خود پروردۀ طبیعتی قایم بر تضاد و تناقضات است، مغتنم شمردن و اوج بهره‌مندی از لذات‌ و زیبایی‌ها، تنها با درکی آ‌گاهانه از پاد-پدیدۀ آنها ممکن خواهد بود. در جهانی که هرگز گرسنگی و تشنگی و مرگ و نیستی و فقر و اندوه وجود نداشته باشد، لذت نوشیدن و خوردن و زندگی و سرشاری و اکتساب و شادی بی‌معنا خواهد بود. باید توجه داشت که آدمی اوج لذت و خرسندی را نه در سیری و ارضا کامل که در حین رفع یک کمبود و نقصان احساس می‌کند و به محض رسیدن به اقناع و سیری، تمامی مجاری کسب لذت بر او بسته می‌گردد. این است طبیعت و سرشت ذاتی هستی که تنها با ادراک رنج و کمبود می‌تواند آدمی را به لذت ارضا، اکتساب و اندوختن برساند.

این است ماهیت خود-آفریننده و خود-ویران‌کننده هستی که لذت آن از دل رنج آن برون می‌تراود، و هیبت و دهشت نابودی و مرگ آن، ارتباطی مستقیم با ژرفا و عظمت جذبات آفرینندگی و زایش آن دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۹ ، ۱۲:۱۵
عبدالحسین عادل زاده

سرنوشت بازیگوش

تراژدی خیامی

27

 

دریاب که از روح جدا خواهی رفت

در پرده اسرار فنا خواهی رفت

می نوش، ندانی از کجا آمده‌ای

خوش باش، ندانی به کجا خواهی رفت

نکتۀ نغزی که در نگاه اول در این رباعی جلب توجه می‌کند این است که در آن، رابطه میان روح و جسم در لحظۀ مرگ باژگون توصیف شده است، یعنی برعکس آنچه همیشه گفته می‌شود که روح از جسم جدا می‌شود، بیان شده است که جسم از روح جدا خواهد شد، و به‌نوعی در قالب تصویرپردازی‌ای شاعرانه، روح قائم به جسم معرفی شده، یا لااقل از تعبیر کنایی و هجوآمیز شاعر این‌گونه می‌توان برداشت کرد. باید توجه کرد که خیام در بسیاری مواضع، از تصویرپردازی‌هایی کنایی و طنزآمیز استفاده می‌کند که آنها را ضرورتاً نمی‌توان بازنمایندۀ عقاید و اندیشه‌هایی نظام‌مند فلسفی او دانست.

آنچه که مایۀ آ‌گاهی و خودآ‌گاهی شخص در مدت حیات است، روح و روان او است، و تعریف دیگری از مرگ همانا خاموشی این وجه از هویت بشری است. شاعر در مقام یک انسان خردگرا و واقع‌نگر، در باب هر آنچه که نمی‌توان نسبت به آن بینشی یقینی و استوار کسب کرد، سکوت کرده، و نسبت به آنچه «اسرار» خوانده است مشیی بی‌طرف اختیار کرده. به عبارتی دیگر، او سخنان موهوم را اساساً حتی شایستۀ رد نیز نمی‌داند، و برای موضوعات قابل رد (ابطال‌پذیر) نیز جایگاهی را در مقام شناخت و بررسی و پژوهش قائل است. اما چیزهایی که به موضوعاتی فراسوی مرزهای عالم واقع و حواس انسان مربوط می‌شوند، دیگر به هیچ رو قابل بررسی و تأمّل نیستند، چرا که در این وضعیت، در باب چیزهایی به ارایه توصیفاتی قابل درک برای حواس زمینی اقدام کرده‌اند، که توصیف‌کنندگان خود آنها را فراسوی جهان واقع می‌دانند. در حقیقت، اساساً برای شاعر توصیف اقلیم‌های فرا-مادی و فرا-واقعی با استفاده از عناصری که با حواس ظاهری و مادی ما در جهان واقع شکل گرفته است، امری محال و ناشدنی می‌نماید، و او تنها واکنش مؤثر و خردمندانه نسبت به یک چنین مابعدالطبیعه فراجهانی‌ای را بی‌تفاوتی و نادیده انگاشته می‌داند. او شیوۀ درست مواجهه با واقعیت مهیب هستی را نه در اتخاذ کردن امیدهای فراجهانی، که به واسطۀ خوشباشی‌های مادی این‌جهانی که عاری از هرگونه وهم بینشی است معرفی می‌کند. آنچه که در این دعوت‌ها به خوش‌باشی و مستی جلب نظر می‌کند این است که او تمامی آنها را در عالم واقع قابل دسترس می‌داند و به هیچ وجه ماهیتی غیر قابل دسترس و فراجهانی که در قالب فراغ عارفانه در ادبیات تصوف بیان شده، برای آنها تعریف نمی‌کند. این آن وجه خردگرایانه و واقع‌نگر نهفته در جهان‌بینی خیام است که آن را از تعبیرات صوفیانه متمایز می‌گرداند.

مستی و خوش‌باشی خیامی نقد است و در دسترس، و در آن شائبه هیچ‌گونه باژگونی آ‌گاهانۀ واقعیت وجود ندارد. در این وضعیت، فرد به طرزی کاملاً آ‌گاهانه ماهیت هراسناک وجود را در می‌یابد، و چارۀ آن را فراموشی و وهمی باژگونه از واقعیت موجود که مستلزم پذیرش آ‌گاهانه هیچ‌گونه سخن غیرخردمندانه‌ نیست می‌داند. در شادی و مستی خیامی، سخن از فراغ و دوری نیست، چون بر اساس واقعت بنا نهاده شده و برآمده از امری این‌جهانی است. اما در مستی‌ها و شادی‌های برآمده از پذیرش آ‌گاهانه موضوعات فرا-واقعی و موهوم، معمولاً با مسأله فراغ رو‌به‌رو هستیم که خود آفریننده حالات بیم و امید است، و نوع دیگری از تفسیر وهم‌آمیز ذهنی هستی را در مواجهه با ماهیت هراسناک آن در پی دارد. اما در حالت اخیر، دایرۀ خرد به مفاهیم خارج از اقلیم واقعیت آلوده می‌گردد، و این آن جنبه‌ای است که برای خرد خیامی قابل پذیرش نیست و مستی او را از مستی موهوم مابعدالطبیعی جدا می‌کند.  

فصل گل و طرف جویبار و لب کشت

با یک دو سه اهل و لعبتی حور سرشت

پیش آر قدح که باده نوشان صبوح

آسوده ز مسجدند و فارغ ز کنشت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۹ ، ۱۲:۰۸
عبدالحسین عادل زاده

سرنوشت بازیگوش

تراژدی خیامی

26

 

در دایره‌ای که آمد و رفتن ماست

او را نه بدایت نه نهایت پیداست

کس می‌ نزند دمی در این معنی راست

کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست

در این رباعی همان چرخه‌ای از آمد و شد که در بسیاری از رباعی‌های پیشین در قالب قیاس میان زمان حال و گذشته یا آینده با استفاده از انواع تصویرپردازی ارایه شده، در هیأت بنیادین خود به توصیف در آمده است. در این دایره چرخ‌و‌فلک‌وار، پدیده‌های در عین آنکه در فواصلی منظم نسبت به یکدیگر جای گرفته‌اند، دمادم نسبت‌هایشان با یکدیگر تغییر می‌کند، و پیوسته حال به گذشته و آینده به حال دگرگون می‌شود. اما در این چرخۀ دمادم، همچون آنچه در دایره می‌بینیم، در هیچ‌کجا نمی‌توان آغاز و  انجامی را در نظر گرفت و به هر نقطه‌ای از آن که بنگریم، همچون آغاز و فرجامینی ذهنی و وهم‌آلود در نظر آدمی جلوه می‌کند. این دقیقاً آن صورتی از هستی و کیهان است که همچون کره‌ای بی‌آغاز و‌ انجام تصور شده، که حرکت به سوی مرزها و حدود آن در نهایت تنها به چرخشی ابدی و جاودانه که به هیچ مقصدی منتهی نخواهد شد منتج می‌گردد.

در این صورت، و با وجود یک چنین جهان ازلی و ابدی‌ای، هرگونه فرضیه‌سازی در باب آغاز و انجام آن، از دایره «راستیِ» واقعیت خارج خواهد بود و از این رو، نمی‌توان بر وثاقت آن تکیه کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۹ ، ۱۲:۰۳
عبدالحسین عادل زاده