میخانۀ متروک

گاه‌نوشته‌های عبدالحسین عادل‌زاده

میخانۀ متروک

گاه‌نوشته‌های عبدالحسین عادل‌زاده

میخانۀ متروک

در ناپیداترین نقطه دیار وجود هر یک از ما، در گم‌ترین کوچه هستی‌مان، سرایی است؛
این مرکز ثقل هستی آدمی، برای هر کس رنگ و بویی خاص خودش را دارد؛
من اما بسیار گشتم در پی بازار یا صومعه یا مسجد یا قصر یا حمام یا عمارت و بلکه خانقاهی؛
لیک در نهایت نصیبم از این میانه، تنها میحانه متروک بود.

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تنهایی» ثبت شده است

ما همه‌مان تنهاییم، نباید گول خورد. زندگی یک زندان است، زندان‌های گوناگون. ولی بعضی‌ها به دیوار زندان صورت می‌کشند و با آن خودشان را سرگرم می‌کنند، بعضی می‌خواهند فرار بکنند، دست‌شان را بیهوده زخم می‌کنند، و بعضی‌ها هم ماتم می‌گیرند. ولی اصل کار این است که باید خودمان را گول بزنیم، همیشه باید خودمان را گول بزنیم، ولی وقتی می‌آید که آدم از گول زدن خودش هم خسته می‌شود.[1]



[1] صادق هدایت، گجسته دژ، از مجموعۀ سه قطره خون.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۸ ، ۲۰:۴۲
عبدالحسین عادل زاده

و در نهایت بیایید اعتراف کنیم که ما تنهاییم...تنهای تنها! بشر در زندگی اجتماعی خود در لایه های مختلفی از روابط قرار می گیرد که معمولا برای پر کردن خلئی مهم در زندگی او به نام تنهایی است؛ و انواع و اقسام حربه ها و شیوه ها و کنش و واکنش های روانی و رفتاری، درونی و بیرونی را بکار می گیرد تا بلکه بتواند از لاک خود بیرون بیاید و علاوه بر "منِ درونی" خویش با سایر من های اطراف هم بیامیزد و بدین گونه حس تنهایی خویش را علاج کند. اما چه افراد متوجه آن باشند و چه نباشند، شکی نیست که بشر تنهایی ای غریزی را که همان ذهنیت و بینش خاص او به جهان بیرون است با خود دارد که منحصر به اوست و همین انحصار نوعی بیگانگی با سایرین را در او ایجاد می کند. این نوع بیگانگی ذاتیِ هر فرد انسانیِ صاحب هوشیاری و قدرت شناخت است و از آن گریزی نیست و تنها در یک دنیای غیرخودآگاه مانند آنچه در حیوانات می بینیم می توان از آن گریخت. 
 
این تنهایی علاج ناپذیر که حجم عظیمی از تلاش های بشر در تاریخ را مصروف خود ساخته تا بلکه او را در لایه های مختلف روابط انسانی به یک تسکین و آرامش ولو موقت و ساختگی برساند. اما در نهایت تمام این تلاش ها لااقل به گواه انسان ها و ذهن های برتر تاریخ بشر در بهترین حالت ها نیز تنها حکم مسکنی موقت را داشته اند که بر این درد جانسوز تنها مرهمی سطحی می گذاشته اند؛ بر این تنهاییِ غریزیِ بشری؛ بر این بیگانگی ابدی با ما و ماوراء و ماهو؛ با ترس و هراسی که از این یکّگی بر جان آدمی فرو می بارد؛ بر این عدم درک شدن ها، عدم شناخته شدن ها و عدم تفاهم هایی که در هر روزی از زندگی هر فردِ انسانی در روابط شخصی و اجتماعی با آن دست به گریبان است؛ بر این "غُربتِ هراسناکِ کهن"؛ بر این میراث ویژۀ بشری که از مغز و آگاهی برتر او ناشی شده و دردی ویژۀ و برتر را نیز بر او تحمیل کرده است. 
 
پُر بی راه نبوده که بشر اندیشمند و دقدقه دار در تاریخ همواره از استعارۀ تک درختی تنها در کویر و دشت و کوه و صحرا یا ماه درخشانی تک افتاده در سطح یک دست تیره آسمان یا یک قاب پرت و فراموش شده بر تنِ لُخت دیوار، یا نمایش غریب یک مرغ آوار خوان در سکوت و آرامش هراسناک شب به وجد می آمده و نشانی آشنا در آن می یافته که او را به تصور داشتنِ "همدرد"ی ولو بیگانه دلگرم می ساخته است. 
 
و آری...همه ادبیات از عشق و کینه، مدح و شکایت، خنده و گریه، نظم و نثر گرفته تا درام و تراژدی و تلخ و شیرین، وسیله ای بوده است برای پیدا کردن یک آشنا، بیان دردی و ایجاد این حس که ما تنها نیستیم، که غلیان های درونی ما مشترک است، که همه ما به عنوان ابنای بشر از دردی مشترک در رنجیم، از هُرم آتشی یگانه در سوز و گذازیم و غمِ سرشت اندوه ناک هستی همه ما را ولو یکی را کمتر و یکی را بیشتر، به یک شیوه عذاب می دهد. و این است ذات ماندگاری هنر، راز پویایی و استمرارش و گرایش طبع بشر به آن؛ راز آفرینش انواع و اقسام مذاهب عرفانی و دینی؛ راز ادبیات، راز موسیقی و راز هر مدیوم و ابزاری برای انتقال این حس مشترک؛ این غم جاودانه؛ این تنهایی ازلی...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۷ ، ۰۹:۳۷
عبدالحسین عادل زاده