امروز یک ویدئو دیدم که در آن یک فرد معلول میگفت اگر شما ندانید برای چه به دنیا آمدهاید و هدفتان در زندگی چیست و چه رسالتی در آن بر عهده دارید و پس از آن به کجا خواهید رفت، در آن صورت ناتوانتر از منِ معلول هستید.
بعد دیدن این ویدئو سوالی که برایم پیش آمد این بود که آیا ضرورتا داشتن هدف در زندگی، و ترسیم مقصدی برای آن، و یقین به آن اهداف و مقاصد، نوعی ارزش محسوب میشود، و اصلاً با نظر به دنیا و آدمهای آن میتواند چیز مفیدی باشد.
وقتی بیشتر پیش خودم تأمل کردم متوجه شدم که اکثر جنایتهایی که در منطقه ما (خاورمیانه) یا جاهای دیگر دنیا رخ میدهد نوعی قطعیت و یقین را در پس ذهن مجریان خود به همراه دارد. همه افراطیونی که در کشورهای خاورمیانه آن جنایتهای هولناک را مرتکب شده و میشود در زندگی خود اهدافی از پیشتعیینشده برای خود ترسیم کردهاند و آنچنان به این اهداف و مقاصد خود اطمینان دارند که از انجام هرگونه جنایت غیرانسانیای که قلب هر فرد کماعتقادتری را به درد میآورد ابایی ندارند. این افراد آنقدر به اهداف و مقاصد خود اطمینان دارند که حاضرند حتی جان خودشان را هم در راه آنها به سادهترین وجه ممکن فدا کنند.
یا از سوی دیگر، اگر دقت کنیم اختلاسگرها و مفسدان کشور ما نیز بیشک میبایست اهداف قوی و مستحکمی در پس ذهن خود ترسیم کرده باشند که اینگونه بیمحابا حاضرند برای کسب سود و منفعت بیشتر دست به انجام هر کاری ولو به قیمت آبرو و آزادیشان بزنند. آنها هم به بتهای مادی تراشیدهشده در ذهنشان اعتقادی جازم و خللناپذیر دارند؛ و بعضاً حتی ممکن است ناخودآگاه نوعی اعتقاد به ماوراء نیز در آنها موجود باشد، و به نوعی با هرگونه توجیه شخصی حساب خودشان را با خدای خود نیز تسویه کرده باشند و به مقصد خود نیز مؤمن باشند!
اما اگر کلاه خود را قاضی کنیم بهروشنی متوجه میشویم که کمتر آدم بدون هدف و مقصدی یا لااقل کسی که به اهداف و مقاصد خود اطمینان ندارد و در زندگی پیوسته به دنبال اهداف و مقاصد تازهتر در حرکت است را میشود سراغ گرفت که جانی، طماع، ظالم یا خیانکار و دروغزن از آب در بیاید. معمولا تیپ روانی خاص اینگونه افراد که در تعبیر فلسفی آن "پوچگرا" خوانده میشوند اینگونه است که نوعی زندگی رها و آزادمنشانه و معمولا سطح پایین و لاابالییانه را دنبال میکنند که در آن تقصیرها هم معمولاً نه از انگیزشهای هدفمند درونی که نوعی غفلت و بیتوجهی ناشی میشود. به عبارتی جرم و تقصیر اینگونه افراد نیز معمولاً بنیاد درونی ندارد و از عزم و اهداف درونیشان ناشی نشده. مثلا تیپ خاص «مورسو» در داستان «بیگانه» آلبر کامو هرگز جرم خود را آگاهانه و بر اساس انگیزشهای درونی و اعتقادات شخصی به انجام نمی رساند، و اتفاقا نویسنده با خلق این تیپ خاص و در قرار دادن او در آن موقیعت خاص بهنوعی به خواننده گوشزد میکند که افراد پوچگرا حتی جرمشان نیز از نوعی غفلت و بیخیالی ناشی میشود، نه بنیادهای درونی و ارزشهای شخصیشان.
نتیجهای که میخواهم بگیرم این است که نمیشود بنا به گفته این فرد نداشتن هدف و مقصد را در زندگی نوعی ضد ارزش تلقی کرد. البته او آن را نوعی «ناتوانی» تلقی میکند، که خب این تعبیر نیز خود جای بحث دارد: آیا ناتوانی در انجام هر کاری میتواند نوعی نقص وجودی باشد؟ بله، داشتن اهداف درونی و بنیادهای ذهنی میتواند موتور محرکه خیلی از پیشرفتها باشد، اما واقعاً همیشه این موتور محرکه در جهت ساختن و بنا کردن حرکت میکند یا وجه منفی و نابودگر آن نیز به همان اندازه برجسته و تأثیرگذار است؟
این مقوله وقتی صورت جدیتری به خود میگیرد که میبینیم والاترین اندیشههای انسانی از ذهن کسانی در تاریخ هر ملتی تراوش کرده که هرگز از اهداف و مقاصد خود در زندگی مطمئن نبودهاند، و همین سهلانگاری و روح تساهل و لبخند زدن به هرگونه مفهوم و پدیدار بیرونی، از آنها صورت یک روح آزاده و قابل تحسین را خلق کرده است. نمونه اینگونه اشخاص در تاریخ اندیشه ما خیام و حافظ هستند که وقتی می خواهیم از رندی و خوشباشی و روح آزادگی و اخلاق حرف بزنیم بلافاصله اشعار شگفتانگیز آنان بر لبانمان جاری میشود. شخصیتهایی اینچنین در تمام نقاط دنیا و در هر زبان و جغرافیایی همیشه با نوعی حیرت فلسفی زندگی خود را به سر بردهاند، و هرگز در درون خود اهداف، مقاصد و رسالتهایی جازم و قطعی نداشتهاند، و با نگاه بر آثار فکریشان بر ما روشن میشود که همواره از بیمعنایی زندگی در عذاب بودهاند، و خود را با پناه بردن به زیباییها و لذات زندگی و بهرمندی آزادهمنشانه از آنها، بهنوعی تسکین درونی میرساندهاند.
در مقابل، نمونه اشخاص مطمئن از اهداف و مقاصد را در شخصیتهایی میبینیم که معمولا زرّادخانه نسلکشی و جنایت شاهان، سلاطین و حکام را از نظر ذهنی و ایدلوژیک تغذیه میکردهاند. کسانی که معمولا به دربار اهل قدرت نزدیک بودهاند و در آثارشان خون افراد مباح، و جان و مال و ناموس مردمان غیرهمفکرشان حلال اعلام شده! و البته همواره مورد مذمت رندانی چون خیام و حافظ نیز قرار گرفتهاند!
به عبارتی وجه تمایز رندان آزادهای چون حافظ و خیام، و در حقیقت آنتیتزهای فلسفی آنها، همین عدم قطعیت و نگاه سهلانگارانهشان بوده است؛ روانهایی که از تیغهای عقاید جزمی فارغ بودهاند، و رایحه و جوشش هر فکر و اندیشه همچون آبی روان میتوانسته در درون آنها جاری شود و رنگ و بوی جان آزاده آنها را به خود بگیرد.
البته که از این دست اشخاص در دنیای علوم تجربی نیز بسیار داشتهایم، واینطور نبوده است که فقط در دنیای ادبیات و فلسفه به این تیپ اشخاص بر بخوریم. اساساً روحیه جستجو و تحقیق، و کشف و توسعه علوم تنها با شک و عدم یقین میسر میشود، و از میان کسانی که در باب همه مسائل یقین حاصل کردهاند و دانستههای عصر و زمانه خود را دربست پذیرفتهاند، معمولا کمتر میشود در تاریخ کسی را سراغ گرفت که توانسته باشد قدمی از محفوظات زمانه خود و آنچه اساتیدش به او آموختهاند فراتر برود.
میشود به نوعی اینطور گفت که تنها حرکت بر لبه تردید و تشکیک هست که به آدمی انگیزه حرکت دائمی برای کشف حقیقت - ولو رسیدن به آن ناممکن باشد - را میدهد، و از افرادی که تمام مسائل دنیای پیراون خود و ماسوای آن را حلشده میدانند کمتر میشود توقع روح جستجو و تامل و کشف و ابداع داشت.
و البته نکته مهمی که در پایان باید به آن اشاره کرد این است که همیشه قبول محض و یقین مطلق در کفه دیگر ترازوی رد و انکار مطلق قرار میگیرد؛ پس منظور ما از این سخنان تمجید از انکار و عَلَم کردن نفی جازم نیست؛ بلکه آنها نیز دقیقاً صورتی باژگونه از همان باورمندان یقینی هستند، با این تفاوت که آنها از تأیید خود یقین دارند و اینها از انکار خویش، و با عکس کردن رد و انکار تفاوتی میان آنها حس نمیشود. باورمندان عدم یقین را یقیناً رد میکنند و ناباوران یقین را یقینا انکار! این دایره أخرس!
و در این میان تنها میمانند ارواح متلاطم و فکوری که نشسته بر شاهین ترازو یک پایشان بر کفه قبول و پای دیگرشان بر کفه انکار قرار گرفته، و راه را برای سنجش و آزمودن هرگونه اندیشهای بی آنکه الزاماً خود را ملزم به رد یا قبول آن حس کنند باز گذاشتهاند. روانهایی که در این میانه، حکم شاهراهی برای عبور بشر از گردنههای رکود و جهل و تحجر در عصر و زمانه از تاریخ را داشتهاند، و اگر بشر در مسیر تاریخ این همه راه را تا کنون آمده، تنها به مدد باز بودن، گشادگی و تساهل روحی آنها بوده است.