مرا از شکستن چنان درد ناید
که از ناکسان خواستن مومیایی!
عماد غزنوی
______________
مومیایی: نوعی داروی شکستگی در قدیم
مرا از شکستن چنان درد ناید
که از ناکسان خواستن مومیایی!
عماد غزنوی
______________
مومیایی: نوعی داروی شکستگی در قدیم
دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد
شد سوی محتسب و کار به دستوری کرد
آمد از پرده به مجلس عرقش پاک کنید
تا نگویند حریفان که چرا دوری کرد
جای آن است که در عقد وصالش گیرید
دختری مست چنین کاین همه مستوری کرد
مژدگانی بده ای دل که دگر مطرب عشق
راه مستانه زد و چاره مخموری کرد
نه به هفت آب که رنگش به صد آتش نرود
آن چه با خرقه زاهد می انگوری کرد
غنچه گلبن وصلم ز نسیمش بشکفت
مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد
حافظ افتادگی از دست مده زان که حسود
عرض و مال و دل و دین در سر مغروری کرد
حافظ
هر چند به شخصه همواره قائل به دگرشد و تغییر و تحول و تکوین و تکامل در نظام هستی و بینش انسانی هستم، اما اگر کسی بگوید اسکلتبندی و شاکلۀ بنیادین نظام فکری خودت را در چند جمله کوتاه همچون یک مانیفست یا قانون اساسی بازگو کن، این قطعه که جوهر بینش وجودی من است، کافی و بسنده تواند بود:
گر نگردد عرش اعلی بر مراد
راه دوزخ پیش گیرم، باک نیست
زیستن با عشق و در پایان کار
مرگ را بوسیدن: این غمناک نیست
زادۀ خاکیم و در آغوش او
زنده یا مرده کسی را باک نیست
همچو ما بسیار زادند و بسی
بعد از این زایند و خان جز خاک نیست
غنچه ای کز اصل نیکو شد پدید
ترساش از بیخ و بُن خاشاک نیست
آنکه را معشوق شد "کیهان و وقت"
سینه اش از درد دوری چاک نیست
چون کسی را عقل باشد، جان و تن
مستی اش جز با شراب تاک نیست
در جهان نیک و بد چون بنگری
مطلقا کس پاک یا ناپاک نیست
مردۀ بیگانه با قانون بخت
در نبرد زندگی چالاک نیست
چون خرد با عشق شد همزاد مرد
مغز او قربانی ضحاک نیست
در قمار بی سر و پایان عمر
مهره ها را عرصه جز افلاک نیست
عبدالحسین عادل زاده