میخانۀ متروک

گاه‌نوشته‌های عبدالحسین عادل‌زاده

میخانۀ متروک

گاه‌نوشته‌های عبدالحسین عادل‌زاده

میخانۀ متروک

در ناپیداترین نقطه دیار وجود هر یک از ما، در گم‌ترین کوچه هستی‌مان، سرایی است؛
این مرکز ثقل هستی آدمی، برای هر کس رنگ و بویی خاص خودش را دارد؛
من اما بسیار گشتم در پی بازار یا صومعه یا مسجد یا قصر یا حمام یا عمارت و بلکه خانقاهی؛
لیک در نهایت نصیبم از این میانه، تنها میحانه متروک بود.

سرنوشت بازیگوش

تراژدی خیامی

7

 

آن قصر که جمشید در او جام گرفت

آهو بچه کرد و روبَه آرام گرفت!

بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر

دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟!

عظمت در برابر کوچکی! شاعر در بیت نخست سعی در خلق فضایی کرده است که به بهترین شکل ممکن بتواند تقابلی از عظمت و کوچکی را در ذهن مخاطب ایجاد کند. جام جمشید، یا همان «جام جم»، جامی جهان‌نما بود که در آن می‌توانست گوشه‌گوشه جهان را نظاره کند؛ مکانی که در آن جامی به این عظمت به پادشاهی به آن بزرگی و شکوه اعطا شد، در دوره‌ای دیگر به مکانی مبدل می‌شود که در آن خردترین حیوانات خردترین امور خود را در آن به انجام می‌رسانند؛ به‌گونه که آهوان در آن بچه می‌زایند و روبهان در آن از خطر می‌گریزند و ملجا و پناهگاهی می‌یابند. وجه کنایی دیگر آن این است که در جایی که جام جهان‌نما که چیز نادیده و پنهانی را در جهان باقی نمی‌گذاشت به جمشید اعطا شد، حیونات خلوت و آرام خویش را جسته‌اند، به‌گونه‌ای که آهوان در آن زاد و ولد می‌کنند و روبهان در آن می‌آرامند، و این‌گونه همگی از بیم رقیبان فارغ‌اند!

اما کلیت این رباعی بیانی است دیگر از همان «مشکل خیامی»؛ همان مشکلی که در رباعی نخست از آن سخن می‌گوید و سعی بر آن دارد که به جادوی زیبایی و افسون مستی از سودای کوبنده‌ و جانسور آن بگریزد. حیرت از عدم ثبات و گونه‌گونی پیوستۀ عناصر هستی در جریان مستمر شدن و شدن و شدن.

اما پرسش بنیادینی که در اینجا ممکن است جلب توجه کند این است که چرا تفکر خیامی این تناقض را به شکلی اینچنین پررنگ می‌بیند و از آن مشکل و مساله‌ای لاینحل می‌سازد، اما جمشید‌ها و بهرام‌ها به ورطۀ این مشکل لااقل به آن ژرفا که تفکر خیامی می‌نگریست در نیفتادند؟

در این وضعیت، پاسخ همیشه در سرمستی است: هر کسی به‌نوبۀ خود به‌گونه‌ای واقعیت خشن و ناگریز هستی را در لفافۀ یک وهم دل‌آویز می‌پوشاند. اما آنچه که تفاوت وهم خیامی را با وهم جمشیدی یا بهرامی رقم می‌زند، آن است که خیام این سرمستی شفابخش را در چنگ خود دارد و فاصلۀ خویش را با آن حفظ کرده، و نیک بر فرایندی که در او دست‌اندرکار است تا واقعیت را در لفافه مستی‌های زیبایی‌آفرین و دوام‌بخش بپیچد اشراف دارد. و البته این فاصله در عین آنکه به آ‌گاهی از صورت‌های ناگوار و مهیب هستی می‌انجامد، به لذت او از مستی، مستی خیامی، نیز به نوبۀ خود بسی می‌افزاید. روزنه‌های نیستی و هستی به روشن‌ترین وجه ممکن در برابر خیام ایستاده‌اند و شاعر نیک به هر یک از آنها و جایگاه‌شان واقف است، پس مستی او نیز که آمیزه‌ای از گوهر نیستی و هستی است، هرگز به یک گم شدن و غوطه‌وری از سر بی‌خبری نمی‌ماند؛ بلکه عملی است کاملاً ارادی و برآمده از یک بینش تراژیک به زندگی.

روزگاری‌ست که سودای بتان دین من است

غـم ایـن کـار، نـشـاط دل غـمـگین من است[1]



[1] حافظ، دیوان غزلیات، غزل 52.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۳/۲۳
عبدالحسین عادل زاده

نظرات  (۱)

بسیار جالب.

خیام شاعر مورد علاقه منست. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی