شرح فلسفی رباعیات خیام: ای دل چو زمانه می کند غمناکت
سرنوشت بازیگوش
تراژدی خیامی
11
ای دل چو زمانه میکند غمناکت
ناگه برود ز تن روان پاکت
بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند
زان پیش که سبزه بردمد از خاکت
بیتفاوتی جهان نسبت به احساسات ما و شکایتمان از چرخ روزگار. این آن واقعیتی است که اگر کسی درک کند در خواهد یافت که ما چه زندگی را به تلخکامی و اندوه دیروز و فردا بگذرانیم، و چه به شادی و مستی و فراغت خیال، به هر رو، آن دم کوتاه، که باید برای همیشه چشم از این جهان فرو ببندیم فرا خواهد رسید. تعبیر «روان پاک» در مصرع دوم نوعی بیان کنایی و طنزگونه از مردنی اینگونه است، تا این تناقض بیش از پیش ارایه شود که مظلومنمایی و بروز سرخوردگی در نهایت از سوی جهان با مرگ پاسخ داده میشود و جهان از طبیعت محتوم خویش باز نمیماند.
در بیت دوم نمودی دیگر از آن شدن و دگرگشت را که در هندسه کلامی خیامها بارها با آن روبهرو میشویم مشاهده میکنیم. در این هندسه، شکل غالب دایره است: چرخ همواره بازگشتکنندهای از خزان و رستاخیز، و گردش تکرارشوندۀ زوال و زایش. از همین رو است که زمان در اساطیر و تعالیم هستیشناسانۀ بسیاری از اقوام جهان در قالب دایره و چرخ نشان داده شده است. وقتی بر چرخوفلک سوار میشویم، فاصله ما با کسی که در طرف دیگر آن نشسته همواره ثابت باقی میماند، اما آنچه که با گردش چرخوفلک تغییر میکند نسبت ما با یکدیگر است. گاه ما در نشیب هستیم و او در فراز، و گاه ما در فراز هستیم و او در نشیب. و تواتر سلسلهوار فرازها و نشیبها روشنترین جلوه شدن، حرکت و ناپایداری در جهان هستی است.
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
آخرالامر گل کوزهگران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی[1]