شرح فلسفی رباعیات خیام: دریاب که از روح جدا خواهی رفت
سرنوشت بازیگوش
تراژدی خیامی
27
دریاب که از روح جدا خواهی رفت
در پرده اسرار فنا خواهی رفت
می نوش، ندانی از کجا آمدهای
خوش باش، ندانی به کجا خواهی رفت
نکتۀ نغزی که در نگاه اول در این رباعی جلب توجه میکند این است که در آن، رابطه میان روح و جسم در لحظۀ مرگ باژگون توصیف شده است، یعنی برعکس آنچه همیشه گفته میشود که روح از جسم جدا میشود، بیان شده است که جسم از روح جدا خواهد شد، و بهنوعی در قالب تصویرپردازیای شاعرانه، روح قائم به جسم معرفی شده، یا لااقل از تعبیر کنایی و هجوآمیز شاعر اینگونه میتوان برداشت کرد. باید توجه کرد که خیام در بسیاری مواضع، از تصویرپردازیهایی کنایی و طنزآمیز استفاده میکند که آنها را ضرورتاً نمیتوان بازنمایندۀ عقاید و اندیشههایی نظاممند فلسفی او دانست.
آنچه که مایۀ آگاهی و خودآگاهی شخص در مدت حیات است، روح و روان او است، و تعریف دیگری از مرگ همانا خاموشی این وجه از هویت بشری است. شاعر در مقام یک انسان خردگرا و واقعنگر، در باب هر آنچه که نمیتوان نسبت به آن بینشی یقینی و استوار کسب کرد، سکوت کرده، و نسبت به آنچه «اسرار» خوانده است مشیی بیطرف اختیار کرده. به عبارتی دیگر، او سخنان موهوم را اساساً حتی شایستۀ رد نیز نمیداند، و برای موضوعات قابل رد (ابطالپذیر) نیز جایگاهی را در مقام شناخت و بررسی و پژوهش قائل است. اما چیزهایی که به موضوعاتی فراسوی مرزهای عالم واقع و حواس انسان مربوط میشوند، دیگر به هیچ رو قابل بررسی و تأمّل نیستند، چرا که در این وضعیت، در باب چیزهایی به ارایه توصیفاتی قابل درک برای حواس زمینی اقدام کردهاند، که توصیفکنندگان خود آنها را فراسوی جهان واقع میدانند. در حقیقت، اساساً برای شاعر توصیف اقلیمهای فرا-مادی و فرا-واقعی با استفاده از عناصری که با حواس ظاهری و مادی ما در جهان واقع شکل گرفته است، امری محال و ناشدنی مینماید، و او تنها واکنش مؤثر و خردمندانه نسبت به یک چنین مابعدالطبیعه فراجهانیای را بیتفاوتی و نادیده انگاشته میداند. او شیوۀ درست مواجهه با واقعیت مهیب هستی را نه در اتخاذ کردن امیدهای فراجهانی، که به واسطۀ خوشباشیهای مادی اینجهانی که عاری از هرگونه وهم بینشی است معرفی میکند. آنچه که در این دعوتها به خوشباشی و مستی جلب نظر میکند این است که او تمامی آنها را در عالم واقع قابل دسترس میداند و به هیچ وجه ماهیتی غیر قابل دسترس و فراجهانی که در قالب فراغ عارفانه در ادبیات تصوف بیان شده، برای آنها تعریف نمیکند. این آن وجه خردگرایانه و واقعنگر نهفته در جهانبینی خیام است که آن را از تعبیرات صوفیانه متمایز میگرداند.
مستی و خوشباشی خیامی نقد است و در دسترس، و در آن شائبه هیچگونه باژگونی آگاهانۀ واقعیت وجود ندارد. در این وضعیت، فرد به طرزی کاملاً آگاهانه ماهیت هراسناک وجود را در مییابد، و چارۀ آن را فراموشی و وهمی باژگونه از واقعیت موجود که مستلزم پذیرش آگاهانه هیچگونه سخن غیرخردمندانه نیست میداند. در شادی و مستی خیامی، سخن از فراغ و دوری نیست، چون بر اساس واقعت بنا نهاده شده و برآمده از امری اینجهانی است. اما در مستیها و شادیهای برآمده از پذیرش آگاهانه موضوعات فرا-واقعی و موهوم، معمولاً با مسأله فراغ روبهرو هستیم که خود آفریننده حالات بیم و امید است، و نوع دیگری از تفسیر وهمآمیز ذهنی هستی را در مواجهه با ماهیت هراسناک آن در پی دارد. اما در حالت اخیر، دایرۀ خرد به مفاهیم خارج از اقلیم واقعیت آلوده میگردد، و این آن جنبهای است که برای خرد خیامی قابل پذیرش نیست و مستی او را از مستی موهوم مابعدالطبیعی جدا میکند.
فصل گل و طرف جویبار و لب کشت
با یک دو سه اهل و لعبتی حور سرشت
پیش آر قدح که باده نوشان صبوح
آسوده ز مسجدند و فارغ ز کنشت