شرح فلسفی رباعیات خیام: عمریست مرا تیره و کاریست نه راست
سرنوشت بازیگوش
تراژدی خیامی
28
عمریست مرا تیره و کاریست نه راست
محنت همه افزوده و راحت کم و کاست
شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست
ما را ز کس دگر نمیباید خواست
هستی راحت و سختی را فارغ از مقیاس ذهن بشری به یکسان عرضه میدارد، اما از آنجا که بشر آگاهانه هستی و نیستی، و خوشی و ناخوشی را بنا بر معیار وجودی خویش درک میکند و بر اساس آن در باب پدیدهها و دگرگونیهای آنها دست به قضاوت میزند، سختیهای حیات همواره رو به فزونی و خوشیهای آن همواره رو کاستی و نقضان جلوه میکند. و از آنجا که او برای غلبه بر ماهیت زوالپذیر و متغیر هستی دست به تکاپو و تلاش میزند تا به این وسیله بتواند جنبه حیاتبخش و آفریننده آن را نیرومندتر سازد، در نظر او راحتی و خوشی با کوشش و تکاپو، و ناخوشی و ناراحتی خودجوش و بدون هیچگونه کنشی به آدمی رو میآورد. اما حقیقت آن است که در هستی جریانهای مرگ و زایایی دوشادوس یکدیگر به طور موازی و پایاپای در حرکتاند، اما کنش آگاهانه بشر همسو با میل به بقای بیشتر که کم و بیش در تمامی پدیدههای هستی وجود دارد، او را به تلاشی هدفمند برای کسب راحتی و دفع سختی و ناراحتی وا میدارد، و همین تقلای هدفمند و عامدانه باعث میشود که زندگی او به میدانی برای تکاپو در جهت کسب هر چه بیشتر لوازم حیات و گریز هر چه تمامتر از لوازم مرگ و نابودی تبدیل شود. و اینگونه به تعبیر کنایهآمیز شاعر، شکر که برای رسیدن به اسباب مرگ و پیری و زوال، نیاز به کمک و مساعدت کسی نیستیم و تنها برای بقا و چند صباحی زندگی بیشتر میبایست پیوسته بکوشیم.
گر شاخ بقا ز بیخ بختت رست است
ور بر تن تو عمر لباسی چست است
در خیمه تن که سایبانی ست ترا
هان تکیه مکن که چارمیخاش سست است
در واقع این خواست ذاتی ما در جهت بقای بیشتر است که اسباب مرگ و زوال را همواره نزدیکشوند و در دسترس، و اسباب هستی و حیات را همواره دورشونده و خارج از دسترس جلوه میدهد.
«از هر چه که فرار کنی، به سرت میآید.»[1]