شرح فلسفی رباعیات خیام: ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
سرنوشت بازیگوش
تراژدی خیامی
6
ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر دُرد شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
اینجا باز یکی از آن لحظات گذرای و کوتاه مستی توصیف شده است که در آن توهم دوامِ زیبایی بر آدمی عارض میشود.
خیام در این رباعی شراب را در عوض «امید» اختیار کرده و با وجود مستی شراب، خود را از امید فارغ و بینیاز توصیف میکند. اگر کمی تأمل کنیم در خواهیم یافت که خاصیت امید و دلگرمی به چیزی در آینده، از جنس همان وهم گذرای مستانه است. گاه انسانی را میبینیم، یا خود به طور بلافصل به این تجربه دست مییابیم، که چیزی مایه ناامیدی و غم و اندوه ما شده است، اما بلافاصله یک خبر، یک تصور و یک وهم گذرا که در ذهن خود به آن صورت واقعیت بخشیدهایم، آنچنان ما را سرمست و از خود بیخود میکند که خندهای از تهِ دل سر میدهیم و حتی اشک از چشمانمان جاری میشود. و دقیقاً همین حال مستانۀ سرخوشی، ممکن است در اندک زمانی در کشاکش روزمرگیها و ملالهای هر روزینه رنگ ببازد، و در حیرت بمانیم که گاه حال انسان تا چه اندازه به هوای روزهای بهاری میماند که به اندک زمانی طوفانی میشود و به اندک زمانی آفتابی و مطبوع.
و تمامی این تفاصیل، در باب بیم نیز صادق است؛ چه بسیار که ترس ما در اندک زمانی به یک امید، شادکامی و فراغت خیال تبدیل شود و پس از آن با خود بگوییم که چه ترس پوچ و بیموردی بود و ما تا چه اندازه دل در گرو آن نهاده بودیم.
اما در این میان، شاعر ما میگوید که با وجود مستی شراب و وهم آن، دیگر به سایر وهمها که به واقعیت رنگ دیگر میزنند نیازی نیست. وجه اشتراک سرمستی، بیم و امید در همین است؛ همه آنها به واقعیت رنگی بشری میزنند و باعث میشوند انسان در خیال خود به گونهای که جدای از واقعیت هستی است، جهان را در وهم بیاورد. مستی، توهمِ دوام در آدمی میآفریند و در خیال او زیبایی را جاودان و پایدار جلوه میدهد. امید به یکباره یک واقعیت تلخ را دگرگون میکند، مثلا در باب بهشت که توهم یک آینده شیرین رنج حال را ولو در عالم ذهن زایل میکند. فرد در این وضعیت، تیرگیهای جهان واقع را با وهم یک جهان آرمانی ناآمده به روشنایی مبدل میکند و این کلید بقای او و دوام آوردناش در یک جهان ناپیدار و خشن است. بیم نیز از جوهرهای مشابه است، اما به گونهای دیگر عمل میکند و واقعیت را از آنچه که هست زنندهتر و مهیبتر جلوه میدهد؛ به گونهای که آدمی برایندهایی ناخوشایندتر از آنچه واقعیت در کمون خود نهفته دارد در ذهن خویش وهم میکند.
اما در سرمستی شراب، ذهن از تمامی تصورات تهی میماند و به وضعیتی وارد میشود که فارغ از خیال گذشته و آینده است، و از همین رو تهی از هرگونه سرمستیِ بیم و امید. بیم و امید نیز نوعی سرمستیاند اما جنس سرمستی آنها با جنس سرمستی شراب متفاوت است؛ سرمستی شرابگونه سرشار از جوهرۀ اکنون، و سکون و دوام در زیباییای ساکن است، اما بیم و امید خلسههایی هستند که همچون امواج خروشان دریا همواره پس و پیش میروند و مایههای معنوی خود را از مجموعهای از گزارهها و پیشفرضها که در ذهن فرد واقعیتیهایی ازلی و ابدی وهم شدهاند میگیرند. شاید اگر کسی نتواند به خود القا کند که وعدهها و وعیدهای آینده راست هستند، ناگزیر از سرمستیهای بیم و امید به سوی سرمستیهای وجودی که از درون خود فرد سرچشمه میگیرند حرکت کند. به دیگر سخن، او به جای آنکه با خیال یک جاودانگی نیامده به خلسه و لذت ذهنی برسد، با کشف دوام زیبایی در ذهن خود، که عیناً در وضعیت مستی خود را با آن رودررو میبیند، به یک چنین قلههایی دست مییابد.
و اما آزادی از خاک و باد و از آتش و آب: که همانا چرخه گذرایی و فانی بودن زندگیهای زمینی است. این مفهوم را در شرح رباعی اول بیان کردم، که خاصیت مستی این است که آدمی را از واقعیتهای موجود در هستی که همانا «زشتی دوام» یا جوهره گذرایی و شدن در جهان است، به سوی توهم «دوام زیبایی» سوق میدهد.
شاعر با پذیرش جوهر مستی در درون خود، به یک سکون درونی دست مییابد و از تمام انگیزههای بیرونیای که میتوانند در نگرش او و وضعیت ذهنی او موثر بیفتند، در میگذرد. اگر زندگی، و شدنها و گشتنهای دمادم آن، مجموعهای بینهایت از لحظات کوتاه بودن باشد، شاعر میخواهد به نیروی مستی، به لحظهای از بودن در آوزید که ولو به مدد نیروی توهم مستانه، زیبایی جاودان در آن تصویر گشته است. این دم شخصی و یگانه که کوتاه و در عین حال عظیم و شکوهمند تصور شده، با مفهوم خُرد-انگارانۀ «کنج خراب» تصویرپردازی شده است. دنجی، جمعیت و تمرکز آن دمِ مستانه، که هیچ نیست جز رکود و دوامی خوشایند؛ که از همین رو، به خرابی و هیچی در زبان مستان شهره شده است. گذر از این دم خراب، یکی حرکت به سوی پیشفرضها و گزارههای ایمانی، و ساخت وهمی جدای از آنچه واقعیت هستی مینماید، بلکه به وجود آوردن مستانگیهای بیم و امید؛ اما مستانگی شراب خرابی و آرمیدن در لحظه است؛ جوششی جاودان از ذهن شخصی و نگریستنی ابدی به صورتی نامیرا از زیبایی؛ آنچنان که پیکرتراشان در جهان واقع نمایندهای از آن بودهاند. آدمی در جذبات راکد مستی، به پیکرتراشِ چیرهدستِ روحِ خود مبدل میشود.
«آنچه آدمی را والا می سازد، نه شدت احساس والا که مدت آنهاست.»[1]
[1] فریدریش نیچه، فراسوی نیک و بد، ترجمه داریوش آشوری، انتشارات خوارزمی، تهران، چاپ سوم، خرداد 1375.
ماییم و می و مطرب و کنج خراب
شاعر از ابزاری نام میبرد که باعث رهایی و آسودگی از فکر معاد میشود.
ماییم یعنی انسان
می یعنی آیات قرانی
مطرب کسیکه اصوات بی معنی را به نظم و هارمونی مناسب در میاورد تا موسیقی گوش نوازی بشنویم و در اینجا منظور کسی هست که با صرف و نحو صحیح کلمات ایات ما را به حقیقت آن نزدیک میکند.
کنج یعنی جای امن و دنج و خراب اشاره به خراب شدن این دنیا در اخرت دارد. کنج خراب یعنی دنیای به ظاهر دنج و در نهایت خراب شدنی.
جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
حالا که اون ابزارها را که در مصرع اول بود جور کردیم باید جان که همان روح در بدن میباشد و دل که اشاره به مکنونات قلبی دارد و جام که بواسطه آن می دریافت میکنیم و در اینجا فهم آیات قرآن بوسیله عقل است که به جام تشبیه شده است آماده باشد و همچنین جامه پر درد شراب، تن پوش پر از دردی است که بعد از فهم آیات قران باید بپوشی. تازه حقیقت بر تو آشکار میشود و وجودت را غم فراق پر میکند و به مانند مولا علی باید از درد همنوع، سر در چاه کنی و فریاد بزنی.
فارغ ز امید رحمت و بیم و عذاب
آزاد زخاک و باد و از آتش و آب
وقتی حقیقت آیات را بفهمی مثل این است که به ریسمان محکمی دست انداختی که جز رستگاری در آن چیز دیگری نیست. بخاطر همین دیگه با احساس امید به شفاعت و رحمت و یا ترس از عذاب، زندگی نمیکنی و خودت را از همه عناصر تشکیل دهنده دنیا رها احساس میکنی و مثل مولا علی فقط رستگاری را خواهی دید.
فزت و رب